ادامه ی پارت 62 Rosaline
+لازمم نیست بگی...چون قرار نیست برگردی خونت
با تعجب نگاش کردم
_هااان؟
+شنیدی دیگه...
و با یونگ سوک رفتن اشپز خونه...
با صدای بلند گفتم:
_یونگ سوکککککک قرار نیست گریه کنییییی؟
+چیکااااااارررررش دارییییی؟
جوابشو ندادم...دست به سینه نشستم رو مبل..
انگار نه انگار منو بعد از یه سال دیده بود...تازه خوبه من مقصر نبودم تقصیر خودش بود...
چند دقیقه بعد با یه سینی که دوتا فنجون قهوه توش بود اومد نشست کنارم...
+ بخور...گرمه..
سرموتکون دادم
+رائل
برگشتم سمتش
+چرا رفتی؟
پوزخند زدم
_فکر کنم جواب اینو خودت میدونی دیگه...
+من هرچقد بدمحرف زده باشم ارزش اینو داشت ولم کنی؟
_دیگهخسته شده بودم...میفهمی؟
هیچینگفت...
_هنوزم خستم...
با تعجب نگاش کردم
_هااان؟
+شنیدی دیگه...
و با یونگ سوک رفتن اشپز خونه...
با صدای بلند گفتم:
_یونگ سوکککککک قرار نیست گریه کنییییی؟
+چیکااااااارررررش دارییییی؟
جوابشو ندادم...دست به سینه نشستم رو مبل..
انگار نه انگار منو بعد از یه سال دیده بود...تازه خوبه من مقصر نبودم تقصیر خودش بود...
چند دقیقه بعد با یه سینی که دوتا فنجون قهوه توش بود اومد نشست کنارم...
+ بخور...گرمه..
سرموتکون دادم
+رائل
برگشتم سمتش
+چرا رفتی؟
پوزخند زدم
_فکر کنم جواب اینو خودت میدونی دیگه...
+من هرچقد بدمحرف زده باشم ارزش اینو داشت ولم کنی؟
_دیگهخسته شده بودم...میفهمی؟
هیچینگفت...
_هنوزم خستم...
۲.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.