عشاق اشتباه 35
رفت کنارو ات از اتاق اومد بیرون
ویو ات
خیلی برای گردنم نگران بودم هم برای اینکه یروزی میبینه و میگه چرا نگفتی هم برای اینکه اگه ببینه ناراحت میشه
اههه خدا این کایو لعنت کنه
و رفتم که شام درست کنم
چون زیاد حوصله نداشتم نودل درست کردم
داشتم درست میکردم که کوک یهو اومد و از پشت بغلم کرد
کوک : چی داری درست میکنی عزیزم
ات : نودل
کوک : کمک میخوای؟
ات : نه راحته خودم درست میکنم
کوک : باشه هر جور راحتی
و ده دیقه بعد درست شد و شامشونو خوردن و دیگه تصمیم گرفتن برن بخوابن
ویو کوک
دیگه میخواستیم بخوابیم رفتم مسواک زدم اومدم بیرون دیدم ات رو تخت نشسته و سرشو به دیوار تکیه داده
کوک : بیبی چرا نمیخوابی
ات : خوابم نمیاد
و نشستم جلوش بغلش کردم و یکم باهاش حرف زدم
کوک : خب دیگه بخواب دیر وقت شد
ات : باشه و بازم روبه روی کوک نشسته
بود
کوک : خب بخواب دی....
این چیه رو... گردنت
کبود شده؟
ات : اممم نه سایه افتاده
کوک : بیا جلو ببینم
ات رفت جلو و دست کشید روی کبودیه گردنش
کوک : یادم نمیاد گردنتو بوسیده باشم
(با عصبانیت)
کوک : تو اینو دیده بودیو به من نگفتی(اروم)
و ات سرشو انداخت پایین
کوک : ات حرف بزن
چرا به من نگفتی
ات : خب فک میکردم اگه بگم دعوام میکنی یا عصبی میشی
کوک : من تاحالا تورو سر این قضیه ها دعوا کردم
ات : ...
کوک : فقط همینه
ات : اره
کوک : ببینم
ات : یعنی چی
کوک : لباستو در بیار بدنتو ببینم
ات : یعنی فک میکنی من بهت نمیگم
کوک : معلومه همچین فکری نمیکنم
شاید یجایی باشه ندیده باشی
ات : من نمیخوام لباسمو در بیارم
و سرشو انداخت پایین
کوک : چرا مگه کس دیگه ای بغیر از من اینجاست
ات: خب نمیتونم جلوی تو لباسمو در بیارم
کوک : مگه من دوس پسرت نیستم
ات : هستی ولی خب خجالت میکشم نمیتونم
کوک : تو هنوز به اعتماد نداری
ات برای بار هزارم میگم من هیچوقت کسی که دوست دارمو اذیت نمیکنم
اگرم کسی اذیتش کنه من میدونم با اون
پس چرا هنوز به من اعتماد نکردی
الانم اگه واقعا راحت نیستی و معذب میشی لباستو در نیار ولی درکل من به عنوان دوس پسرت باید بدنتو ببینم
ات : باور کن بهت اعتماد کردم و کوک رو بغل میکنه و کوکم همینطور
ات : مرسی که این بحثو تموم کردی .
و تو بغل هم میخوابن
لطفا حمایت 🦆✨
ویو ات
خیلی برای گردنم نگران بودم هم برای اینکه یروزی میبینه و میگه چرا نگفتی هم برای اینکه اگه ببینه ناراحت میشه
اههه خدا این کایو لعنت کنه
و رفتم که شام درست کنم
چون زیاد حوصله نداشتم نودل درست کردم
داشتم درست میکردم که کوک یهو اومد و از پشت بغلم کرد
کوک : چی داری درست میکنی عزیزم
ات : نودل
کوک : کمک میخوای؟
ات : نه راحته خودم درست میکنم
کوک : باشه هر جور راحتی
و ده دیقه بعد درست شد و شامشونو خوردن و دیگه تصمیم گرفتن برن بخوابن
ویو کوک
دیگه میخواستیم بخوابیم رفتم مسواک زدم اومدم بیرون دیدم ات رو تخت نشسته و سرشو به دیوار تکیه داده
کوک : بیبی چرا نمیخوابی
ات : خوابم نمیاد
و نشستم جلوش بغلش کردم و یکم باهاش حرف زدم
کوک : خب دیگه بخواب دیر وقت شد
ات : باشه و بازم روبه روی کوک نشسته
بود
کوک : خب بخواب دی....
این چیه رو... گردنت
کبود شده؟
ات : اممم نه سایه افتاده
کوک : بیا جلو ببینم
ات رفت جلو و دست کشید روی کبودیه گردنش
کوک : یادم نمیاد گردنتو بوسیده باشم
(با عصبانیت)
کوک : تو اینو دیده بودیو به من نگفتی(اروم)
و ات سرشو انداخت پایین
کوک : ات حرف بزن
چرا به من نگفتی
ات : خب فک میکردم اگه بگم دعوام میکنی یا عصبی میشی
کوک : من تاحالا تورو سر این قضیه ها دعوا کردم
ات : ...
کوک : فقط همینه
ات : اره
کوک : ببینم
ات : یعنی چی
کوک : لباستو در بیار بدنتو ببینم
ات : یعنی فک میکنی من بهت نمیگم
کوک : معلومه همچین فکری نمیکنم
شاید یجایی باشه ندیده باشی
ات : من نمیخوام لباسمو در بیارم
و سرشو انداخت پایین
کوک : چرا مگه کس دیگه ای بغیر از من اینجاست
ات: خب نمیتونم جلوی تو لباسمو در بیارم
کوک : مگه من دوس پسرت نیستم
ات : هستی ولی خب خجالت میکشم نمیتونم
کوک : تو هنوز به اعتماد نداری
ات برای بار هزارم میگم من هیچوقت کسی که دوست دارمو اذیت نمیکنم
اگرم کسی اذیتش کنه من میدونم با اون
پس چرا هنوز به من اعتماد نکردی
الانم اگه واقعا راحت نیستی و معذب میشی لباستو در نیار ولی درکل من به عنوان دوس پسرت باید بدنتو ببینم
ات : باور کن بهت اعتماد کردم و کوک رو بغل میکنه و کوکم همینطور
ات : مرسی که این بحثو تموم کردی .
و تو بغل هم میخوابن
لطفا حمایت 🦆✨
۵.۹k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.