you for me
فصل دوم پارت ۱۶
ویو هیونجین
این پسره..اکاری..چرا انقدر داره به فلیکس نزدیک میشه؟
اکاری: فلیکس.
فلیکس: بله؟
اکاری: درباره خودت میگی؟
فلیکس:ب-باشه
اکاری به فلیکس نزدیک تر شد و شروع کردن به حرف زدن. با اخم نگاهشون میکردم. سعی کردم خودم رو اروم کنم ، ولی یهو اکاری دست فلیکس رو گرفت. دیگه داشتم عصبانی میشدم. فلیکس سرخ شده بود و با تعجب به اکاری نگاه میکرد.
فلیکس: آ-آکاری..
آکاری: فلیکس..من باید یچیزی..
سریع دست فلیکس رو گرفتم و به خودم نزدیکش کردم. با لبخند به فلیکس نگاه کردم.
هیونجین: عشقم خوش میگذره؟
فلیکس: اره* لبخند *
اکاری با تعجب به ما دوتا نگاه کرد.
اکاری: فلیکس..تو دوست پسر داری؟
فلیکس: اوهوم
پوزخندی زدم و فلیکس رو به خودم نزدیک کردم و باعث شد دست فلیکس از دست اون بیرون بیاد. فلیکس انگار متوجه موضوع شده بود و یا خنده داخل گوشم گفت
فلیکس: حسودی کردی؟
هیونجین: اره..نبینم دیگه تزدیک این پسره بشیا
فلیکس: باشه
لینو زد به شونم و گفت
لینو: هیونجین..چی شده؟
هیونجین: هیچی..هر چی بود حل شد.
هان و لینو با تعجب نگاهمون میکردن. میتونستم نگاه های اخمو اکاری رو حس کنم. هه فکر کردی میتونی فلیکس رو ازم بدزدی؟
ویو فلیکس
یعنی..اکاری میخواست بهم چی بگه که هیونجین اینجوری کرد...نکنه میخواست بهم اعتراف کنه؟ حتما همینطور بوده..چون دستمم گرفته بود. میتونستم نگاه هاشو روی خودم احساس کنم. یکم ترسیدم و به هیونجین نزدیک تر شدم.
هیونجین: بیبی..خوبی؟
فلیکس: اوهوم..فقط اون..
هیونجین: اون عوضی هیچ غلطی نمیتونه بکنه..نگران نباش.
فلیکس: باشه.
بعد از چند دقیقه ، به جنگل رسیدیم. جنگل سر سبز بود و پر از پروانه های رنگارنگ بود. با ذوق به اطراف نگاه میکردم.
فلیکس: هیون هیون! اینجا خیلی قشنگه! انگار تو رویام..
لبخندی زد و گفت
هیونجین: اره..خیلی قشنگه..
ویو هیونجین
این پسره..اکاری..چرا انقدر داره به فلیکس نزدیک میشه؟
اکاری: فلیکس.
فلیکس: بله؟
اکاری: درباره خودت میگی؟
فلیکس:ب-باشه
اکاری به فلیکس نزدیک تر شد و شروع کردن به حرف زدن. با اخم نگاهشون میکردم. سعی کردم خودم رو اروم کنم ، ولی یهو اکاری دست فلیکس رو گرفت. دیگه داشتم عصبانی میشدم. فلیکس سرخ شده بود و با تعجب به اکاری نگاه میکرد.
فلیکس: آ-آکاری..
آکاری: فلیکس..من باید یچیزی..
سریع دست فلیکس رو گرفتم و به خودم نزدیکش کردم. با لبخند به فلیکس نگاه کردم.
هیونجین: عشقم خوش میگذره؟
فلیکس: اره* لبخند *
اکاری با تعجب به ما دوتا نگاه کرد.
اکاری: فلیکس..تو دوست پسر داری؟
فلیکس: اوهوم
پوزخندی زدم و فلیکس رو به خودم نزدیک کردم و باعث شد دست فلیکس از دست اون بیرون بیاد. فلیکس انگار متوجه موضوع شده بود و یا خنده داخل گوشم گفت
فلیکس: حسودی کردی؟
هیونجین: اره..نبینم دیگه تزدیک این پسره بشیا
فلیکس: باشه
لینو زد به شونم و گفت
لینو: هیونجین..چی شده؟
هیونجین: هیچی..هر چی بود حل شد.
هان و لینو با تعجب نگاهمون میکردن. میتونستم نگاه های اخمو اکاری رو حس کنم. هه فکر کردی میتونی فلیکس رو ازم بدزدی؟
ویو فلیکس
یعنی..اکاری میخواست بهم چی بگه که هیونجین اینجوری کرد...نکنه میخواست بهم اعتراف کنه؟ حتما همینطور بوده..چون دستمم گرفته بود. میتونستم نگاه هاشو روی خودم احساس کنم. یکم ترسیدم و به هیونجین نزدیک تر شدم.
هیونجین: بیبی..خوبی؟
فلیکس: اوهوم..فقط اون..
هیونجین: اون عوضی هیچ غلطی نمیتونه بکنه..نگران نباش.
فلیکس: باشه.
بعد از چند دقیقه ، به جنگل رسیدیم. جنگل سر سبز بود و پر از پروانه های رنگارنگ بود. با ذوق به اطراف نگاه میکردم.
فلیکس: هیون هیون! اینجا خیلی قشنگه! انگار تو رویام..
لبخندی زد و گفت
هیونجین: اره..خیلی قشنگه..
۱.۴k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.