عمو گتو
_ رفتیم و داخل ماشین نشستیم و حرکت کردیم
_ بابا... میشه اینجا نگه داری می خوام برم سر قبر مامان
# باشه ... اگه خواستی بیای جوجوتسو به خودم زنگ بزن بیام دنبالت
_ باشه ... وقتی بابا رفت ..... نزدیک ۱ ساعت اونجا موندم که یه نفر آروم دستشو گذاشت رو سرم
_ ترسیدم ..
◇ نترس منم
_ اه ... ترسیدم
◇ معمولا انقدر ترسو نبودی
_ ترجیح میدم درباره این موضوع صحبت نکنم
◇ خب نظرت چیه یکم قدم بزنیم خانوم کوچولو؟
_ باشه ... من پایه ام
◇ پس پاشو
_ سکوت عجیبی بین ما بود که عمو گتو سکوت رو شکست
◇ هنوزم هم نمی خوای درباره اون موضوع حرفی بزنی خانوم کوچولو ؟
_ اول هاش که داشتم براش تعریف میکردم آروم بودم ولی یهو بغضم ترکید و افتادم زمین گریه کردم
◇ آروم باش ... نمی خواستم ناراحتت کنم
بلند شو خانوم کوچولو.... تو رو خدا گریه نکن
_ گریم بند نمی اومد .... دلم می خواست خودمو خالی کنم
◇ تو بغلم گرفتمش ولی اصلا آروم نمی شد
◇ یه چیزی بگم
_ با این حرفش یکم گریم کم شد
_ چی
+ انقدر گریه کرده بود صداش گرفته بود
◇ دستمال می خوای ؟
_ نه
◇ پاشو ... بریم یه چیزی بخوریم
_ اگه اونا دوباره برگردن چی ؟
◇ اگه اون کاری که بابات با اونا کرد با منم میکرد هرگز دیگه دو رو بر تو نمی چرخیدم
_ جدی میگی
◇ اره بخدا
_ چرا .. چرا
◇ چی چرا
_ چرا همه منو بازی میدن ؟
_ چرا منو بازی دادی ؟
◇ چی میگی دختر کوچولو ___
_ چرا نگفتی اون نفرين تو فرستادی...چرا نگفتی دشمن جوجوتسو هستی ...
_ چرا ... چرا ... چرا ...چرا
◇ حرفی نداشتم بهش بزنم ....
◇ ای خدا تو هم حرف بابات رو می زنی
◇ من ماهیتو رو نف____
_ ولش کن .... فقط یه چیزی بگم ... دیگه خواهش میکنم دو رو بر من نباش
_ نمی خوام بابام در مورد این قضیه چیزی بفهمه
◇ آخه ____
_ خداحافظ
_ خیلی سریع از اونجا فرار کردم
_ با اینکه بابا گفته بود بهش زنگ بزنم ولی خودم رفتم تا جوجوتسو
_ سلام عمو مگومی ... بابا داخله ؟
@ نه ... نیستش
_ نگفت کجا میره
@ نه حرفی نزد ...
_ پس من میرم تو دفترش
@ باشه برو ...
_ رفتم تو دفتر بابا نشستم و موبایلمو برداشتم و داشتم انیمه نگاه میکردم
_ خیلی وقت بود که گذشته بود ولی بابام
هنوز نیومده بود
_ بابا... میشه اینجا نگه داری می خوام برم سر قبر مامان
# باشه ... اگه خواستی بیای جوجوتسو به خودم زنگ بزن بیام دنبالت
_ باشه ... وقتی بابا رفت ..... نزدیک ۱ ساعت اونجا موندم که یه نفر آروم دستشو گذاشت رو سرم
_ ترسیدم ..
◇ نترس منم
_ اه ... ترسیدم
◇ معمولا انقدر ترسو نبودی
_ ترجیح میدم درباره این موضوع صحبت نکنم
◇ خب نظرت چیه یکم قدم بزنیم خانوم کوچولو؟
_ باشه ... من پایه ام
◇ پس پاشو
_ سکوت عجیبی بین ما بود که عمو گتو سکوت رو شکست
◇ هنوزم هم نمی خوای درباره اون موضوع حرفی بزنی خانوم کوچولو ؟
_ اول هاش که داشتم براش تعریف میکردم آروم بودم ولی یهو بغضم ترکید و افتادم زمین گریه کردم
◇ آروم باش ... نمی خواستم ناراحتت کنم
بلند شو خانوم کوچولو.... تو رو خدا گریه نکن
_ گریم بند نمی اومد .... دلم می خواست خودمو خالی کنم
◇ تو بغلم گرفتمش ولی اصلا آروم نمی شد
◇ یه چیزی بگم
_ با این حرفش یکم گریم کم شد
_ چی
+ انقدر گریه کرده بود صداش گرفته بود
◇ دستمال می خوای ؟
_ نه
◇ پاشو ... بریم یه چیزی بخوریم
_ اگه اونا دوباره برگردن چی ؟
◇ اگه اون کاری که بابات با اونا کرد با منم میکرد هرگز دیگه دو رو بر تو نمی چرخیدم
_ جدی میگی
◇ اره بخدا
_ چرا .. چرا
◇ چی چرا
_ چرا همه منو بازی میدن ؟
_ چرا منو بازی دادی ؟
◇ چی میگی دختر کوچولو ___
_ چرا نگفتی اون نفرين تو فرستادی...چرا نگفتی دشمن جوجوتسو هستی ...
_ چرا ... چرا ... چرا ...چرا
◇ حرفی نداشتم بهش بزنم ....
◇ ای خدا تو هم حرف بابات رو می زنی
◇ من ماهیتو رو نف____
_ ولش کن .... فقط یه چیزی بگم ... دیگه خواهش میکنم دو رو بر من نباش
_ نمی خوام بابام در مورد این قضیه چیزی بفهمه
◇ آخه ____
_ خداحافظ
_ خیلی سریع از اونجا فرار کردم
_ با اینکه بابا گفته بود بهش زنگ بزنم ولی خودم رفتم تا جوجوتسو
_ سلام عمو مگومی ... بابا داخله ؟
@ نه ... نیستش
_ نگفت کجا میره
@ نه حرفی نزد ...
_ پس من میرم تو دفترش
@ باشه برو ...
_ رفتم تو دفتر بابا نشستم و موبایلمو برداشتم و داشتم انیمه نگاه میکردم
_ خیلی وقت بود که گذشته بود ولی بابام
هنوز نیومده بود
۹۳۵
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.