×قسمت یازدهم × پارت چهار
×قسمت یازدهم × پارت چهار
از ماشین با استرس پیاده شدم
باید یه تصمیمی میگرفتم
اگه حتی یه درصدم احتمال میدادم که امشب عادت ماهیانه بشم ابروم به باد میرف
اگه پیش یه نفر ابروم میرف بهتر بود تا پیش بیس نفر
بعدم شاید امیدی بود که بشه جوری بخرمش که پاکان نفهمه
میلاد و سمیرا از ماشین که پیاده شدن منتظر کنار من ایستادن تا پاکانم بیاد
گفتم :بچه ها شما برید
من و پاکانم میایم
یکم بهم با تعجب نگاه کردن
میلاد: واسه چی با ما نمیاین خو !؟
یکم فکر کردم و بعد با تته پته گفتم : یکی از دوستای پاکانم میخواس بیاد..به پاکان زنگ زد گفت دنبالش بیاد
الانم میریم دنبالش
خونشون همین نزدیکیاس
وقتی داشتم اینارو میگفتم پاکان کنارم ایستاده بود
دستشو گرفتم و فشار دادم و خدا خدا کردم که فهمیده باشه کار مهمی دارم که مجبور به دروغ گفتن شدم
میلاد گفت:اهان باشه پس..زود بیاین
با چشم بدرقشون کردم که داشتن از ما دور میشدن
وقتی به اندازه ای دور شدن که صدامونو نشنون پاکان گفت :چرت دروغ گفتی !؟
در حالی که داشتم توی ماشین مینشستم گفتم : نزدیک یه داروخونه نگه دار
اومد و روی صندلی راننده نشست .نگران گفت :چرا !؟ چی شده ؟؟
_شد من یه چیزی از تو بخوام و فضولی نکنی ؟؟
چیزی نگفت و ماشینو روشن کرد
چند دیقه بعد روبروی در یه مغازه بزرگ داروخونه ایست کرد
ممنونی گفتم و از ماشین پیاده شدم
خداروشکر پول داشتم همراهم
کلی سرخ و سفید شدم تا تونستم به مسئول داروخانه بگم چی میخوام
بعد که با یه نایلونی مشکی از مغازه اومدم بیرون و توی ماشین نشستمم همچنان پاکان ساکت بود
و باز به سمت جایی که بچه ها بودن رانندگی کرد
وقتی ماشین از حرکت ایستاد اطرافو که نگاه کردم نمیشناختم
اینجا جایی نبود که میلاد و سمیرا پیاده شدن
پرسیدم :اینجا کجاس ؟؟
_اینجا یکم که بری جلو میرسی به دسشویی
_دسشویی!؟دسشویی واسه چی ؟؟
_واسه اینکه اگه میخواسی از اونجایی که بچه ها هسن تا اینجارو بیای باید راه زیادی میومدی..گفتم یه راست بیای اینجا کارتو بکنی بریم
_چی ؟؟ کار ؟؟من که کاری ندارم
_عه..خب پس زودتر میگفتی..بریم پس
بعد خواس ماشینو روشن کنه که جیغ زدم : نه نه..صب کن..الان که فک میکنم میبینم دستام کثیفه باید بشورمشون
بعد یه لبخند پاکان خرکون زدم
پاکان یه خنده کج حرص دراری کرد و به من که داشتم با نایلونی سیاه از ماشین پیاده میشدم گفت :پاکتو میبری چیکار ؟؟
از ماشین با استرس پیاده شدم
باید یه تصمیمی میگرفتم
اگه حتی یه درصدم احتمال میدادم که امشب عادت ماهیانه بشم ابروم به باد میرف
اگه پیش یه نفر ابروم میرف بهتر بود تا پیش بیس نفر
بعدم شاید امیدی بود که بشه جوری بخرمش که پاکان نفهمه
میلاد و سمیرا از ماشین که پیاده شدن منتظر کنار من ایستادن تا پاکانم بیاد
گفتم :بچه ها شما برید
من و پاکانم میایم
یکم بهم با تعجب نگاه کردن
میلاد: واسه چی با ما نمیاین خو !؟
یکم فکر کردم و بعد با تته پته گفتم : یکی از دوستای پاکانم میخواس بیاد..به پاکان زنگ زد گفت دنبالش بیاد
الانم میریم دنبالش
خونشون همین نزدیکیاس
وقتی داشتم اینارو میگفتم پاکان کنارم ایستاده بود
دستشو گرفتم و فشار دادم و خدا خدا کردم که فهمیده باشه کار مهمی دارم که مجبور به دروغ گفتن شدم
میلاد گفت:اهان باشه پس..زود بیاین
با چشم بدرقشون کردم که داشتن از ما دور میشدن
وقتی به اندازه ای دور شدن که صدامونو نشنون پاکان گفت :چرت دروغ گفتی !؟
در حالی که داشتم توی ماشین مینشستم گفتم : نزدیک یه داروخونه نگه دار
اومد و روی صندلی راننده نشست .نگران گفت :چرا !؟ چی شده ؟؟
_شد من یه چیزی از تو بخوام و فضولی نکنی ؟؟
چیزی نگفت و ماشینو روشن کرد
چند دیقه بعد روبروی در یه مغازه بزرگ داروخونه ایست کرد
ممنونی گفتم و از ماشین پیاده شدم
خداروشکر پول داشتم همراهم
کلی سرخ و سفید شدم تا تونستم به مسئول داروخانه بگم چی میخوام
بعد که با یه نایلونی مشکی از مغازه اومدم بیرون و توی ماشین نشستمم همچنان پاکان ساکت بود
و باز به سمت جایی که بچه ها بودن رانندگی کرد
وقتی ماشین از حرکت ایستاد اطرافو که نگاه کردم نمیشناختم
اینجا جایی نبود که میلاد و سمیرا پیاده شدن
پرسیدم :اینجا کجاس ؟؟
_اینجا یکم که بری جلو میرسی به دسشویی
_دسشویی!؟دسشویی واسه چی ؟؟
_واسه اینکه اگه میخواسی از اونجایی که بچه ها هسن تا اینجارو بیای باید راه زیادی میومدی..گفتم یه راست بیای اینجا کارتو بکنی بریم
_چی ؟؟ کار ؟؟من که کاری ندارم
_عه..خب پس زودتر میگفتی..بریم پس
بعد خواس ماشینو روشن کنه که جیغ زدم : نه نه..صب کن..الان که فک میکنم میبینم دستام کثیفه باید بشورمشون
بعد یه لبخند پاکان خرکون زدم
پاکان یه خنده کج حرص دراری کرد و به من که داشتم با نایلونی سیاه از ماشین پیاده میشدم گفت :پاکتو میبری چیکار ؟؟
۹.۱k
۱۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.