Psychological cannibals🍷🧛🏻♀
Psychological cannibals🍷🧛🏻♀
کوکی: خواستم از نازنین بپرسم دیدم نیس ک با داد ی نفر برگشتیم سمتش
نازنین این ور بود ا/ت اون سمت داشتن باهم میجنگیدن
هیی جیمین پاشو منو تو هم ی کار کنیم
جیمین: اها من منه ترسو
پاشو حرف نزن رفتیم توی خونه تمام اتاق هارو گشتیم رفتیم زیر زمین یاد دیروز افتادم که له شدم😂
رفتیم اتاق بغلیش دیدم کلی رنگو وسایل نقاشی هست هیجیمین کمک کن سه تاز از رنگ هارو بردیم بالا ا/ت نقاش بود نمیدونستم
رنگ هارو ریختم توی ی دیگ بزرگ توش آب جوشریختم همش زدم خیلی سنگین بود ولیبردیم بالا گذاشتم توی ایوون نرده هاش کوتای گذاشتیم اونجا ک با شماره سه ولش کردیم زاااارت خورد تو سر هیولا رف توی کلشگیر کرد داد میزد و کمک میخواست
نازنین: انقدر آسیب دیده بودم داشتم میمردم ا/ت هم بدتر از من ک دیدم یه چیز خورد توی سرش بالا نگاه کردم دیدم پسرا بالا هستن باشماره سه ا/ت پریدیم روش دست و پاش رو بستیم ک دیدیم اتاق روشن شد ترسیدمک پسرا قشنگ سکته رو زدم ا/ت و من بال هامون رو بازکردیم رفتیم بالا پسرا رو اوردیم پایین ک یه دفعههیولا گنده تر شد حمله کرد سمتمون بال هامون رو بازکردیمدور پسرا پیچیدم ک یه لحظه همه جا ساکت شد
بال هارو باز کردم دیدم پدر بزرگم کنار پنجره ایستاده و اون هیولا تبدیل ب سنگ شد به شوخی فوت کردم ولی خاکستر شد
یه نوری بالای سرم بود دیدم ا/ت توی اوننوره
ا/ت:بال هام رو وقتیدورکوکی حلقه کردم گردنبندم روشن شد نفهمیدم چی شد ولی چشمام سفید شد
کوکی: داشتم گردنبند رو نگاه میکردم ک دیدم چشماش سفید دوباره همون اتفاق نور بنفش تاتو ب بقیه چیزا نورش خیلی زیاد بود ک دیدم نازنین یه جارو داره نگاه میکنه برگشتم دیدم ی مرد پشت پنجره کتاب خونس روی زمین بوپ پنج متر زفتم عقب یا خدا این کیه
جیمین: نمیدونم ولی فک کنم ا/ت سکته رو زد
گیر دادی سکته کردا
ا/ت: رنگ چشمام برگشت بابا بزرگرو دیدم ک محوشد. با ماته خورد زمین اخخخخخ سوراخ شدممم
نازنین: چی شد خوبی؟
آره خوبم پسرا کجاننن(داد)
جیمین: من نگفتم سکته کرده
کوکی: افتادم دنبالش صبر کن پدسگ
جیمین: اگه من سگم بابای توهم سگه پستوهم سگی
نازنین: سر گیجه گرفتم نمیدونم چمه
جیمین: استادم تا نفس بگیرم کوکی هم همین برگشتم دیدم نازنین توی دنیا خودشه ولیاینبار نور صورتی نبوپ خودش داشت صورتی میشد
ا/ت: نازنین خوابوندم تو دهنش ک دستم رو گرفت فن کمر بهم زد اخخخخ کمرمممم
نازنین: هعییییی ببخشیددددد
بالاخرهتموم شد رفتیم همه کپیدیم
ا/ت: جیغغغغغ
کوکی.جیمین.نازنین: باز چیه سر صبحی( همه باهم)
ا/ت: رفتم حال جیغغغغغ
نازنین: چتههه صورتتتتت
ا/ت: صورتتتت
جفتمون رفتیم سمت آینه اینا چین
پارت پانزده🍷🧛🏻♀
کوکی: خواستم از نازنین بپرسم دیدم نیس ک با داد ی نفر برگشتیم سمتش
نازنین این ور بود ا/ت اون سمت داشتن باهم میجنگیدن
هیی جیمین پاشو منو تو هم ی کار کنیم
جیمین: اها من منه ترسو
پاشو حرف نزن رفتیم توی خونه تمام اتاق هارو گشتیم رفتیم زیر زمین یاد دیروز افتادم که له شدم😂
رفتیم اتاق بغلیش دیدم کلی رنگو وسایل نقاشی هست هیجیمین کمک کن سه تاز از رنگ هارو بردیم بالا ا/ت نقاش بود نمیدونستم
رنگ هارو ریختم توی ی دیگ بزرگ توش آب جوشریختم همش زدم خیلی سنگین بود ولیبردیم بالا گذاشتم توی ایوون نرده هاش کوتای گذاشتیم اونجا ک با شماره سه ولش کردیم زاااارت خورد تو سر هیولا رف توی کلشگیر کرد داد میزد و کمک میخواست
نازنین: انقدر آسیب دیده بودم داشتم میمردم ا/ت هم بدتر از من ک دیدم یه چیز خورد توی سرش بالا نگاه کردم دیدم پسرا بالا هستن باشماره سه ا/ت پریدیم روش دست و پاش رو بستیم ک دیدیم اتاق روشن شد ترسیدمک پسرا قشنگ سکته رو زدم ا/ت و من بال هامون رو بازکردیم رفتیم بالا پسرا رو اوردیم پایین ک یه دفعههیولا گنده تر شد حمله کرد سمتمون بال هامون رو بازکردیمدور پسرا پیچیدم ک یه لحظه همه جا ساکت شد
بال هارو باز کردم دیدم پدر بزرگم کنار پنجره ایستاده و اون هیولا تبدیل ب سنگ شد به شوخی فوت کردم ولی خاکستر شد
یه نوری بالای سرم بود دیدم ا/ت توی اوننوره
ا/ت:بال هام رو وقتیدورکوکی حلقه کردم گردنبندم روشن شد نفهمیدم چی شد ولی چشمام سفید شد
کوکی: داشتم گردنبند رو نگاه میکردم ک دیدم چشماش سفید دوباره همون اتفاق نور بنفش تاتو ب بقیه چیزا نورش خیلی زیاد بود ک دیدم نازنین یه جارو داره نگاه میکنه برگشتم دیدم ی مرد پشت پنجره کتاب خونس روی زمین بوپ پنج متر زفتم عقب یا خدا این کیه
جیمین: نمیدونم ولی فک کنم ا/ت سکته رو زد
گیر دادی سکته کردا
ا/ت: رنگ چشمام برگشت بابا بزرگرو دیدم ک محوشد. با ماته خورد زمین اخخخخخ سوراخ شدممم
نازنین: چی شد خوبی؟
آره خوبم پسرا کجاننن(داد)
جیمین: من نگفتم سکته کرده
کوکی: افتادم دنبالش صبر کن پدسگ
جیمین: اگه من سگم بابای توهم سگه پستوهم سگی
نازنین: سر گیجه گرفتم نمیدونم چمه
جیمین: استادم تا نفس بگیرم کوکی هم همین برگشتم دیدم نازنین توی دنیا خودشه ولیاینبار نور صورتی نبوپ خودش داشت صورتی میشد
ا/ت: نازنین خوابوندم تو دهنش ک دستم رو گرفت فن کمر بهم زد اخخخخ کمرمممم
نازنین: هعییییی ببخشیددددد
بالاخرهتموم شد رفتیم همه کپیدیم
ا/ت: جیغغغغغ
کوکی.جیمین.نازنین: باز چیه سر صبحی( همه باهم)
ا/ت: رفتم حال جیغغغغغ
نازنین: چتههه صورتتتتت
ا/ت: صورتتتت
جفتمون رفتیم سمت آینه اینا چین
پارت پانزده🍷🧛🏻♀
۲۸.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.