○جاسوس ِمن○
○جاسوسِمن○
پارت³⁸
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
اتویو
ی نامه برای میهی بنویسم نگران نشه
متننامه:
سلام میهی خانوم، برام کار پیش اومد باید میرفتم
-از طرف اتقانوم
(مثلا اماده شد و رف محل کارشون)
ات ـ کوشش؟؟کجاس*خونسرد
، ـ تو اتاق بازجویی
(خب بزارید ی توضیح بدم، ی قتل زنجیره ای اتفاق افتاده بود و الان اون قاتل پیدا شده)
اتویو
رفتم داخل اتاق..دلم میخاد بکشمش..
رفتم نشستم
ات ـ خب..چرا اونارو کشتی؟*سرد
(اسم پسره رو میزارم جونگسو)
جونگسو ـ دوس داشتم!*پرویی*
ات ـ اها..دوس داشتی؟ خوب تا الان ۳۰ نفرو کشتی..چـ..چی؟ مامان..بابا؟
(ی توضیح دیگه، اون تصادف از قصد بوده و قاتل مامان بابای ات جونگسوعه)
اتویو
یـ..یعنی چی؟ مامان..بابام؟ باور نمیکنم..
ات ـ میکشمت عوضی*نفرت*
جونگسو ـ بکش!
ادمینویو
ات افتاد ب جون جونگسو و جونگسوعم هی ات رو تحریک میکرد(منحرف تحریک برای دعوا😂) همکار ات اومد کمک کنه ک دید ات چقد عصبیه ک ممکنه کـ..ون خودشم پاره کنه نرفت جلو(چ بی خـ..ایه😃😮💨) اخراش دیگه جونگسو حال حرف زدنم نداشت ات ازش جدا شد
ات ـ ببین..کاری میکنم ارزو کنی کاشکی اونایی ک کشتی مامان بابای من نبودن*عصبی، عربده*
جونگسو ـ *با لبخند چندشی نگاش میکنه*
ات ـ یااا تو*روبه همکارش* اینو بعدا یجا نگهش دار کارش دارم
، ـ او..اوکی
ات ـ من دیگه میرم
اتویو
با همون حال بد و دست و لباسای خونیم رفتم سمت خونه
درو وا کردم کیم و جئونو دیدم(هنوزم اینطوری صداشون میکنه*
میهی ـ یاااا چیشـ..
ات ـ ی امروزو..ولم کنین*اروم*
کوک ـ *بچم تو شکه*
تهیونگ ـ چیشدییی؟
ات ـ هیچی..میهی بیا بشین کارت دارم..
میهی ـ یاخدا چیشد؟
ــــ
اصن ی فکرایی اومده تو ذهنم ک اصن هلوو
پارت³⁸
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
اتویو
ی نامه برای میهی بنویسم نگران نشه
متننامه:
سلام میهی خانوم، برام کار پیش اومد باید میرفتم
-از طرف اتقانوم
(مثلا اماده شد و رف محل کارشون)
ات ـ کوشش؟؟کجاس*خونسرد
، ـ تو اتاق بازجویی
(خب بزارید ی توضیح بدم، ی قتل زنجیره ای اتفاق افتاده بود و الان اون قاتل پیدا شده)
اتویو
رفتم داخل اتاق..دلم میخاد بکشمش..
رفتم نشستم
ات ـ خب..چرا اونارو کشتی؟*سرد
(اسم پسره رو میزارم جونگسو)
جونگسو ـ دوس داشتم!*پرویی*
ات ـ اها..دوس داشتی؟ خوب تا الان ۳۰ نفرو کشتی..چـ..چی؟ مامان..بابا؟
(ی توضیح دیگه، اون تصادف از قصد بوده و قاتل مامان بابای ات جونگسوعه)
اتویو
یـ..یعنی چی؟ مامان..بابام؟ باور نمیکنم..
ات ـ میکشمت عوضی*نفرت*
جونگسو ـ بکش!
ادمینویو
ات افتاد ب جون جونگسو و جونگسوعم هی ات رو تحریک میکرد(منحرف تحریک برای دعوا😂) همکار ات اومد کمک کنه ک دید ات چقد عصبیه ک ممکنه کـ..ون خودشم پاره کنه نرفت جلو(چ بی خـ..ایه😃😮💨) اخراش دیگه جونگسو حال حرف زدنم نداشت ات ازش جدا شد
ات ـ ببین..کاری میکنم ارزو کنی کاشکی اونایی ک کشتی مامان بابای من نبودن*عصبی، عربده*
جونگسو ـ *با لبخند چندشی نگاش میکنه*
ات ـ یااا تو*روبه همکارش* اینو بعدا یجا نگهش دار کارش دارم
، ـ او..اوکی
ات ـ من دیگه میرم
اتویو
با همون حال بد و دست و لباسای خونیم رفتم سمت خونه
درو وا کردم کیم و جئونو دیدم(هنوزم اینطوری صداشون میکنه*
میهی ـ یاااا چیشـ..
ات ـ ی امروزو..ولم کنین*اروم*
کوک ـ *بچم تو شکه*
تهیونگ ـ چیشدییی؟
ات ـ هیچی..میهی بیا بشین کارت دارم..
میهی ـ یاخدا چیشد؟
ــــ
اصن ی فکرایی اومده تو ذهنم ک اصن هلوو
۳.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.