فیک دختر کوچولوی من part22
ته: باشه
راوی:
تهیونگ کم کم دکمه های پیرهنشو باز میکنه و چون ات داشت وسایل اتاق تهیونگ رو نگاه میکرد چیزی بهش نگفت اما وقتی ات روشو برگردوند دید تهیونگ فقط شلوار پاشه یکم تعجب کرد و نگاهی از پایین به بالای تهیونگ انداخت و تهیونگ داشت کم کم نزدیکش میشد…
ته: فک کردم حواست نیست
ات: ااا…من برم دیگه (میدوئه میره بیرون)
ته: (میخنده)
ذهن ات: ببین نه اینکه محوش شده باشما ولی…ولی اون هم با شخصیته هم مراقبمه هم خوشتیپه ولی اون ازم خیلی بزرگ تره عمرا قبول نمیکنه که عاشق یه بچه بشه مطمعنم اون بعد اینکه ۱۸ سالم شد منو ول میکنه به حال خودم االان چون بچم دلش به حالم سوخته..اصلا منم عاشقش که نیستم این چرتا و پرتا چیه میگم اصلا ظرفیت ندارم انگار….
ات:(لباساشو میپوشه و از اتاق میره بیرون)
ته: اماده شدی ؟
ات: اوهوم
ته: خوشگل شدی
ات: خب کجا میخوایم بریم؟
ته: برج نامسان(اگه فیلم پسران برتر از گل یا زیبایی حقیقی رو دیده باشید میدونید کجارو میگم)
ات: سرد نیست؟
ته: نه اگه سردت شد کت منو بپوش
ات: باشه پس
ته:این دفعه با ماشین من میریم
ات: خوبه پس
(میرن سمت پارکینگ و ماشین ته)
ات: اوووو خوشگله
ته: خوشحالم که خوشت اومده(در ماشینو براش باز میکنه)
ات: خیلی ممنونم
ته: خب چطوره فردا مدرسه نری؟
ات: چرا؟
ته: میخوام تا صبح برنگردیم خونه
ات: اما…
ته: همش یه شبه
ات: درسام چی؟
ته: خب از دوستات بگیر
ات: خیلی خب باشه
ته: پس بریم…
ات: راستی..ته جون کجاست ندیدمش
ته: چرا وقتی با منی به بقیه پسرا فکر میکنی؟(میره سمت ات که مثلا کمر بندشو ببنده)
ات: چ..چی؟
ته: پرسیدم چرا وقتی با منی به بقیه پسرا فکر میکنی؟
ات: خب…چون..چون
ته: چون چی؟
راوی:
تهیونگ کم کم دکمه های پیرهنشو باز میکنه و چون ات داشت وسایل اتاق تهیونگ رو نگاه میکرد چیزی بهش نگفت اما وقتی ات روشو برگردوند دید تهیونگ فقط شلوار پاشه یکم تعجب کرد و نگاهی از پایین به بالای تهیونگ انداخت و تهیونگ داشت کم کم نزدیکش میشد…
ته: فک کردم حواست نیست
ات: ااا…من برم دیگه (میدوئه میره بیرون)
ته: (میخنده)
ذهن ات: ببین نه اینکه محوش شده باشما ولی…ولی اون هم با شخصیته هم مراقبمه هم خوشتیپه ولی اون ازم خیلی بزرگ تره عمرا قبول نمیکنه که عاشق یه بچه بشه مطمعنم اون بعد اینکه ۱۸ سالم شد منو ول میکنه به حال خودم االان چون بچم دلش به حالم سوخته..اصلا منم عاشقش که نیستم این چرتا و پرتا چیه میگم اصلا ظرفیت ندارم انگار….
ات:(لباساشو میپوشه و از اتاق میره بیرون)
ته: اماده شدی ؟
ات: اوهوم
ته: خوشگل شدی
ات: خب کجا میخوایم بریم؟
ته: برج نامسان(اگه فیلم پسران برتر از گل یا زیبایی حقیقی رو دیده باشید میدونید کجارو میگم)
ات: سرد نیست؟
ته: نه اگه سردت شد کت منو بپوش
ات: باشه پس
ته:این دفعه با ماشین من میریم
ات: خوبه پس
(میرن سمت پارکینگ و ماشین ته)
ات: اوووو خوشگله
ته: خوشحالم که خوشت اومده(در ماشینو براش باز میکنه)
ات: خیلی ممنونم
ته: خب چطوره فردا مدرسه نری؟
ات: چرا؟
ته: میخوام تا صبح برنگردیم خونه
ات: اما…
ته: همش یه شبه
ات: درسام چی؟
ته: خب از دوستات بگیر
ات: خیلی خب باشه
ته: پس بریم…
ات: راستی..ته جون کجاست ندیدمش
ته: چرا وقتی با منی به بقیه پسرا فکر میکنی؟(میره سمت ات که مثلا کمر بندشو ببنده)
ات: چ..چی؟
ته: پرسیدم چرا وقتی با منی به بقیه پسرا فکر میکنی؟
ات: خب…چون..چون
ته: چون چی؟
۳.۴k
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.