۹۳ روز
۹۳ روز: پارت ۲
آقای برائون: اوه خب، بزارید قبل از هر چیزی بزارید با همدیگه آشناتون کنم.
آقای برائون رو به ویلیام کرد و به مرد اشاره کرد.
آقای برائون: آقای اسمیت، ایشون آقای « لوکاس جانسون » هستند. همکار شما در این پرونده.
آقای برائون رو به لوکاس کرد و بعد اشاره به ویلیام.
آقای برائون: آقای اسمیت ایشون هم که آقای، ویلیام اسمیت هستند.
لوکاس: بله، افتخار ملاقات رو با همدیگه داشتیم...
لوکاس درحالی که عصبانیت و تنفر از لحن صدایش معلوم بود گفت.
ویلیام: درسته...
ویلیام باورش نمیشد، قرار با مردی که در دیدار اول فهمیده بود آدم خوبی نیست همکار شود؟
از همین الان معلوم بود، قرار نیست با یکدیگر درست و حسابی کنار بیایند!
آقای برائون: خب خوشحالم که همدیگر رو قبلاً دیدید، بریم سراغ اصل مطلب.
ویلیام و لوکاس نگاه هایشان را به آقای برائون دادند، آقای برائون نفس عمیقی کشید و بعد ادامه داد.
آقای برائون: همونطور که میدونید، پرونده ای که شما انتخاب کردید یکی از پیچیدهترین و عجیب ترین پرونده هاست که حتی با تجربه ترین پلیس هامون هم نتونستند حلش کنند.
آقای برائون: و خب چند سالی میشه که دیگه سراغ این پرونده نرفته، و من فکر کردم دیگه قرار هم نیست بره. اما وقتی شما دوتا خواستید که دوباره این پرونده رو باز کنید، واقعاً شگفت زده شدم و گفتم شاید بالاخره بتونیم این پرونده رو حل کنیم!
آقای برائون: با اینکه زیاد معتقد نیستم کار خاصی از تازه کار ها بر بیاد، اما می تونید برید پایین و پرونده رو بگیرید.
دو پسر سری تکان دادند و بعد از جاشون بلند شدند.
لوکاس: خیلی ممنون آقای برائون.
ویلیام: روز خوش آقای برائون.
و بعد از اتاق خارج شدند. تا از در اتاق خارج شدند به یکدیگر نگاه کردند.
ویلیام رو به روی ویلیام ایستاد و لبخند عصبی زد، و دست اش به دست لوکاس دراز کرد.
ویلیام: خب، امیدوارم همکاری خوبی باهم داشته باشیم آقای جانسون.
لوکاس سر اش را کمی کج کرد و نیشخندی زد، رو به روی ویلیام ایستاد و متقابلاً گرفت.
لوکاس: همچنین آقای اسمیت.
سریعاً دست یکدیگر را رها کردند و بعد دوباره به سمت طبقه پایین حرکت کردند تا پرونده را تحویل بگیرند.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
آقای برائون: اوه خب، بزارید قبل از هر چیزی بزارید با همدیگه آشناتون کنم.
آقای برائون رو به ویلیام کرد و به مرد اشاره کرد.
آقای برائون: آقای اسمیت، ایشون آقای « لوکاس جانسون » هستند. همکار شما در این پرونده.
آقای برائون رو به لوکاس کرد و بعد اشاره به ویلیام.
آقای برائون: آقای اسمیت ایشون هم که آقای، ویلیام اسمیت هستند.
لوکاس: بله، افتخار ملاقات رو با همدیگه داشتیم...
لوکاس درحالی که عصبانیت و تنفر از لحن صدایش معلوم بود گفت.
ویلیام: درسته...
ویلیام باورش نمیشد، قرار با مردی که در دیدار اول فهمیده بود آدم خوبی نیست همکار شود؟
از همین الان معلوم بود، قرار نیست با یکدیگر درست و حسابی کنار بیایند!
آقای برائون: خب خوشحالم که همدیگر رو قبلاً دیدید، بریم سراغ اصل مطلب.
ویلیام و لوکاس نگاه هایشان را به آقای برائون دادند، آقای برائون نفس عمیقی کشید و بعد ادامه داد.
آقای برائون: همونطور که میدونید، پرونده ای که شما انتخاب کردید یکی از پیچیدهترین و عجیب ترین پرونده هاست که حتی با تجربه ترین پلیس هامون هم نتونستند حلش کنند.
آقای برائون: و خب چند سالی میشه که دیگه سراغ این پرونده نرفته، و من فکر کردم دیگه قرار هم نیست بره. اما وقتی شما دوتا خواستید که دوباره این پرونده رو باز کنید، واقعاً شگفت زده شدم و گفتم شاید بالاخره بتونیم این پرونده رو حل کنیم!
آقای برائون: با اینکه زیاد معتقد نیستم کار خاصی از تازه کار ها بر بیاد، اما می تونید برید پایین و پرونده رو بگیرید.
دو پسر سری تکان دادند و بعد از جاشون بلند شدند.
لوکاس: خیلی ممنون آقای برائون.
ویلیام: روز خوش آقای برائون.
و بعد از اتاق خارج شدند. تا از در اتاق خارج شدند به یکدیگر نگاه کردند.
ویلیام رو به روی ویلیام ایستاد و لبخند عصبی زد، و دست اش به دست لوکاس دراز کرد.
ویلیام: خب، امیدوارم همکاری خوبی باهم داشته باشیم آقای جانسون.
لوکاس سر اش را کمی کج کرد و نیشخندی زد، رو به روی ویلیام ایستاد و متقابلاً گرفت.
لوکاس: همچنین آقای اسمیت.
سریعاً دست یکدیگر را رها کردند و بعد دوباره به سمت طبقه پایین حرکت کردند تا پرونده را تحویل بگیرند.
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
۱.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.