❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_⁶ ❦
«صبح»
ا.ت ویو
بیدار شدم مثل همیشه توی بغل جونگکوک بودم اروم از بغلش بیرون اومدم و رفتم حموم داخل حموم یه دست لباس پوشیدم اومدم بیرون موهامو همونطور خیس بالا بستم و بافتم تا حالت بگیره بعدشم رفتم داخل اشپزخونه که دوتا دختر رو درحال صحبت دیدم اونا متوجه ی حضورم نشدن منم چون تفنگ داشتم از پشت کمرم درش اورد و روبه روشون گرفتم(لباس ا.ت اسلاید ۲)
ا.ت: شما کی هستید
سولنان:.......
یونا:........
ا.ت: اگه حرف نزنید همینجا دفنتون.....
تهیونگ و جیمین: ا.ت
تهیونگ سولنان و کشید پیش خودش که سولنان پشت سر تهیونگ قایم شد و یونا هم رفت پشت سر جیمین قایم شد
جونگکوک: اینجا چه خبره
ا.ت: خودمم نمیدونم و گیج شدم چرا این دوتا دارن از اینا محافظت میکنن
تهیونگ و جیمین: چون دوست دخترمه!
ا.ت و جونگکوک: 😳
تهیونگ: چرا اینطوری شدید
ا.ت و جونگکوک:(خنده)
جیمین: چشون شد؟
ا.ت: اوکی شوخیه خوبی بود
تهیونگ و جیمین: راست بود😐
چند مین بعد
تهیونگ و جیمین از اینکه دوست دختر دارن بهم گفته بودن اما به ا.ت و جونگکوک نگفته بودن و ا.ت مچشونو گرفت و حالا هم تهیونگ و جیمین با دوست دختراشون رو مبل به ردیف نشستن و جونگکوک و ا.ت هم هی بالا سرشون راه میرفتن تا این چیزایی رو که دیدن و شنیدن رو باور کنن
ا.ت: چطور جرعت کردید دختر بیارید عمارته مننننن
جونگکوک: یکم ضایع بازی در اوردی اینجا عمارت کنه(اروم با خنده)
ا.ت: آیشش خفه شو .... جواب بدید
تهیونگ: مگه ما ادم نیستیم
ا.ت: چه ربطی داشت😐
جیمین: تهیونگ راست میگه ما هم توی این عمارت زندگی میکنیم یعنی برده ایم که از شما اجازه بگیریم دوست دختر داشته باشیم یا بیاریمشون عمارت! هوم...
ا.ت: خ.. خب نه ولی خب صبر کن ببینم تو سولنان نیستی
سولنان: ب.. بله خودمم
ا.ت: تو یونایی؟
یونا: اره
ا.ت: اسکلا به خودم میگفتید براتون جورشون میکردم
سولنان: وای ا.ت بازیت عالی بود(خنده)
یونا: عالی بود(جر خورد توی بغل جیمین)
سولنان و یونا بلند شدن پیش ا.ت ایستادن
❥part_⁶ ❦
«صبح»
ا.ت ویو
بیدار شدم مثل همیشه توی بغل جونگکوک بودم اروم از بغلش بیرون اومدم و رفتم حموم داخل حموم یه دست لباس پوشیدم اومدم بیرون موهامو همونطور خیس بالا بستم و بافتم تا حالت بگیره بعدشم رفتم داخل اشپزخونه که دوتا دختر رو درحال صحبت دیدم اونا متوجه ی حضورم نشدن منم چون تفنگ داشتم از پشت کمرم درش اورد و روبه روشون گرفتم(لباس ا.ت اسلاید ۲)
ا.ت: شما کی هستید
سولنان:.......
یونا:........
ا.ت: اگه حرف نزنید همینجا دفنتون.....
تهیونگ و جیمین: ا.ت
تهیونگ سولنان و کشید پیش خودش که سولنان پشت سر تهیونگ قایم شد و یونا هم رفت پشت سر جیمین قایم شد
جونگکوک: اینجا چه خبره
ا.ت: خودمم نمیدونم و گیج شدم چرا این دوتا دارن از اینا محافظت میکنن
تهیونگ و جیمین: چون دوست دخترمه!
ا.ت و جونگکوک: 😳
تهیونگ: چرا اینطوری شدید
ا.ت و جونگکوک:(خنده)
جیمین: چشون شد؟
ا.ت: اوکی شوخیه خوبی بود
تهیونگ و جیمین: راست بود😐
چند مین بعد
تهیونگ و جیمین از اینکه دوست دختر دارن بهم گفته بودن اما به ا.ت و جونگکوک نگفته بودن و ا.ت مچشونو گرفت و حالا هم تهیونگ و جیمین با دوست دختراشون رو مبل به ردیف نشستن و جونگکوک و ا.ت هم هی بالا سرشون راه میرفتن تا این چیزایی رو که دیدن و شنیدن رو باور کنن
ا.ت: چطور جرعت کردید دختر بیارید عمارته مننننن
جونگکوک: یکم ضایع بازی در اوردی اینجا عمارت کنه(اروم با خنده)
ا.ت: آیشش خفه شو .... جواب بدید
تهیونگ: مگه ما ادم نیستیم
ا.ت: چه ربطی داشت😐
جیمین: تهیونگ راست میگه ما هم توی این عمارت زندگی میکنیم یعنی برده ایم که از شما اجازه بگیریم دوست دختر داشته باشیم یا بیاریمشون عمارت! هوم...
ا.ت: خ.. خب نه ولی خب صبر کن ببینم تو سولنان نیستی
سولنان: ب.. بله خودمم
ا.ت: تو یونایی؟
یونا: اره
ا.ت: اسکلا به خودم میگفتید براتون جورشون میکردم
سولنان: وای ا.ت بازیت عالی بود(خنده)
یونا: عالی بود(جر خورد توی بغل جیمین)
سولنان و یونا بلند شدن پیش ا.ت ایستادن
۹.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.