شوهر سخت گیر من فصل دوم پارت 18
«شوهر سخت گیر من💞 فصل دوم»
lαժվ🥺ȷᥱ᥆ᥒȷk
پارت💗18
جیسون« به من امپول زدین*لفظ بچگونه*
ا.ت« اره عزیزم ببین درد نداشت
جیسون« ممنون خاله*لفظ بچگونه*
ا.ت« ایی خاله گفتنت قربون
👨🏻⚕خوب من این ازمایش ها رو میبرم ازمایشگاه
کوک« ممنون
👨🏻⚕دارم انجام وظیفه میکنم، پدر و مادر بچه برن یه سری کار انجام بدن درباره ی ازمایش ها
کوک« جنی تو با من بیا، عشقم تو ام تو سالن منتظرم باشه
ا.ت« عشقم حالا که بیمارستان اومدیم میشه منم برم ازمایش بدم که بچمون خوبه یا نه
کوک« باشه عشقم تو برو منم میام جیسون روهم با خودت ببر
ا.ت« باشه
جونگ کوک با جنی رفت منم دست جیسون رو گرفتم و بردم سالن همینطور داشتم دنبال اتاق همون دکتر میگشتم که یه چند روز پیشش اومده بودیم که دیدم چندتا مرد مشکی پوش دم در ازمایشگاه ایستادن بهشون اهمیت ندادم بلاخره اتاق دکتر رو پیدا کردم و در زدم
👩🏻⚕بفرمایین
ا.ت« میتونم وارد بشم
👩🏻⚕بله بیایین تو
ا.ت« سلام
👩🏻⚕اوه شما اتفاقی افتاده
ا.ت« ببخشید بدون وقت قبلی اومدم
👩🏻⚕نه اتفاقا دیگه مریض نداشتن
ا.ت« میخواستم سونوگرافی بگیرم که بچم چطوره
👩🏻⚕بفرمایین دراز بکشین، این پسر کوچولو بچتونه
خجالت زده بودم نمیتونستم که بگو بچه ی شوهرمه پس دروغ گفتم« نه پسر دوستمه، جیسون محکم پیرهنمو تو دستش گرفت و گفت« خاله من کجا بشینم منم گفتم« عزیزم بیا بغلم
👩🏻⚕نه خانوم ممکنه بچه ی تو شکمتون اسیب ببینه این پسر کوچولو رو هم خودم رو صندلی می نشونم
ا.ت« ممنون و دکتر جیسون رو رو صندلی نشوند و به من گفت رو تخت دراز بکش من دراز کشیدم و پیرهنم رو بالا دادم و یه مایعی رو شکمم ریخت و با یه دستگاه رو شکمم میچرخوند و بالا تو دستگاه داخل رحمم رو نشون میداد
👩🏻⚕اون بچه کوچولو رو میبینید
ا.ت« ایی خیلی کوچیکه 🥺
👩🏻⚕اره بچتون هم خیلی سالمه
بعد مایع رو با دستمال کاغذی از رو شکمم پاک کردم بعد یه عکس از بچه داد و با جیسون از اتاق خارج شدیم
جیسون« خاله یعنی تو الان تو شکمت یه بچه داری*لفظ بچگونه*
ا.ت« اره
همینطوری داشتم با جیسون حرف میزدم که جونگ کوک و جنی رو دیدم که داشتن سمتون میومدن
کوک« بچم چطوره بود
ا.ت« بچت خیلیم عالی بود
جیسون« مامانی این خاله ئه یه بچه تو شکمش داره
ج« اوهوم بیا بغلم و جیسون رفت بغل جنی
ا.ت« بیا اینو بگیر سونوگرافیه
کوک« اویی بچمون چه کوچولوئه
ا.ت« اره
*بازم میگم جنی جنی بلک پینک نیس*
ببخشید خواب رفته بودم
شرط:
لایک« 200
کامنت« حتما بزارین بدون تکرار خواهشا
#فبک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
lαժվ🥺ȷᥱ᥆ᥒȷk
پارت💗18
جیسون« به من امپول زدین*لفظ بچگونه*
ا.ت« اره عزیزم ببین درد نداشت
جیسون« ممنون خاله*لفظ بچگونه*
ا.ت« ایی خاله گفتنت قربون
👨🏻⚕خوب من این ازمایش ها رو میبرم ازمایشگاه
کوک« ممنون
👨🏻⚕دارم انجام وظیفه میکنم، پدر و مادر بچه برن یه سری کار انجام بدن درباره ی ازمایش ها
کوک« جنی تو با من بیا، عشقم تو ام تو سالن منتظرم باشه
ا.ت« عشقم حالا که بیمارستان اومدیم میشه منم برم ازمایش بدم که بچمون خوبه یا نه
کوک« باشه عشقم تو برو منم میام جیسون روهم با خودت ببر
ا.ت« باشه
جونگ کوک با جنی رفت منم دست جیسون رو گرفتم و بردم سالن همینطور داشتم دنبال اتاق همون دکتر میگشتم که یه چند روز پیشش اومده بودیم که دیدم چندتا مرد مشکی پوش دم در ازمایشگاه ایستادن بهشون اهمیت ندادم بلاخره اتاق دکتر رو پیدا کردم و در زدم
👩🏻⚕بفرمایین
ا.ت« میتونم وارد بشم
👩🏻⚕بله بیایین تو
ا.ت« سلام
👩🏻⚕اوه شما اتفاقی افتاده
ا.ت« ببخشید بدون وقت قبلی اومدم
👩🏻⚕نه اتفاقا دیگه مریض نداشتن
ا.ت« میخواستم سونوگرافی بگیرم که بچم چطوره
👩🏻⚕بفرمایین دراز بکشین، این پسر کوچولو بچتونه
خجالت زده بودم نمیتونستم که بگو بچه ی شوهرمه پس دروغ گفتم« نه پسر دوستمه، جیسون محکم پیرهنمو تو دستش گرفت و گفت« خاله من کجا بشینم منم گفتم« عزیزم بیا بغلم
👩🏻⚕نه خانوم ممکنه بچه ی تو شکمتون اسیب ببینه این پسر کوچولو رو هم خودم رو صندلی می نشونم
ا.ت« ممنون و دکتر جیسون رو رو صندلی نشوند و به من گفت رو تخت دراز بکش من دراز کشیدم و پیرهنم رو بالا دادم و یه مایعی رو شکمم ریخت و با یه دستگاه رو شکمم میچرخوند و بالا تو دستگاه داخل رحمم رو نشون میداد
👩🏻⚕اون بچه کوچولو رو میبینید
ا.ت« ایی خیلی کوچیکه 🥺
👩🏻⚕اره بچتون هم خیلی سالمه
بعد مایع رو با دستمال کاغذی از رو شکمم پاک کردم بعد یه عکس از بچه داد و با جیسون از اتاق خارج شدیم
جیسون« خاله یعنی تو الان تو شکمت یه بچه داری*لفظ بچگونه*
ا.ت« اره
همینطوری داشتم با جیسون حرف میزدم که جونگ کوک و جنی رو دیدم که داشتن سمتون میومدن
کوک« بچم چطوره بود
ا.ت« بچت خیلیم عالی بود
جیسون« مامانی این خاله ئه یه بچه تو شکمش داره
ج« اوهوم بیا بغلم و جیسون رفت بغل جنی
ا.ت« بیا اینو بگیر سونوگرافیه
کوک« اویی بچمون چه کوچولوئه
ا.ت« اره
*بازم میگم جنی جنی بلک پینک نیس*
ببخشید خواب رفته بودم
شرط:
لایک« 200
کامنت« حتما بزارین بدون تکرار خواهشا
#فبک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
#سناریو
#اسمات
#وانشات
۱۱۰.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.