عشق یا قتل ادامه پارت ۸
+ ولم کن
- نترس از پایین نمیکنمت! ..... خودمو مصرف تو نمیکنم! اون و برای هانا نگه داشته بودم ! ....، برای کس دیگه مصرفش نمیکنم ! اصلا! ...... ولی اگه اعصبانی باشم هر کاری میکنم حتی اگه شده جلوی همه! .... به نفعته عصبانیم نکنی .....اگه دست از پا خطا کنی بدتر میشه و از حد الان میگذرم!
پ ۸ ق ۵ : از روم بلند شد رفت عقب...... منم همینطور داشتم گریه میکردم
- به هانا قول دادم دختر دیگه به غیر اون رو نگیرم زیرم .... شانس آوردی وگرنه بد جور به فاک میکشیدمت ک نتونی تا یه هفته از جات بلند شی!
لباساشو پوشید و از اتاق خارج شد
همینطور گریه میکردم در حالی میدونستم یه همچین اتفاقی میوفته ...... اون.....همه چی رو میدونست...جوری ک.....انگار کارایی ک میکنم رو زیر نظر داره
بعد یه چند ساعت عروده زدن تصمیم گرفتم بلند شم..... هنوز صورتم از گریه خیس بود...... با قدم های سخت خودمو به در اتاق رسوندم دستگیره رو گرفتم و کشیدم ولی......در و قفل کرده بودن ...، چند باز کشیدم اما هیچی به هیچی ..... باز نشد ک نشد با نا امیدی به آینه ی کنارم نگاه کردم ..... سر تا پام بهم ریخته بود ...... رفتم طرف حموم لباسامو از خودم کندم و تو وان آب سرد نشستم ......با خودم فک کردم ..... اگه تهیونگ بفهمه ....... اگه بفهمه ..... زندش نمیزاره! ..... ولی...خوب از کجا بفهمه؟ تو این خونه ک دسترسی نداره! .....هع.....پس یونگی هم اون روز اون چیزا رو راجب من میگفت ( یونگی: نه بابا از فردا با صورت جدیدش آشنا میشه ...ناشناس : بیچاره چه عاقبتی داره چه مرگی... یونگی : حالا ندیدی که رییس چه معامله ای با........) همون روزی ک پشت پرده قایم شده بودم
فردا
- نترس از پایین نمیکنمت! ..... خودمو مصرف تو نمیکنم! اون و برای هانا نگه داشته بودم ! ....، برای کس دیگه مصرفش نمیکنم ! اصلا! ...... ولی اگه اعصبانی باشم هر کاری میکنم حتی اگه شده جلوی همه! .... به نفعته عصبانیم نکنی .....اگه دست از پا خطا کنی بدتر میشه و از حد الان میگذرم!
پ ۸ ق ۵ : از روم بلند شد رفت عقب...... منم همینطور داشتم گریه میکردم
- به هانا قول دادم دختر دیگه به غیر اون رو نگیرم زیرم .... شانس آوردی وگرنه بد جور به فاک میکشیدمت ک نتونی تا یه هفته از جات بلند شی!
لباساشو پوشید و از اتاق خارج شد
همینطور گریه میکردم در حالی میدونستم یه همچین اتفاقی میوفته ...... اون.....همه چی رو میدونست...جوری ک.....انگار کارایی ک میکنم رو زیر نظر داره
بعد یه چند ساعت عروده زدن تصمیم گرفتم بلند شم..... هنوز صورتم از گریه خیس بود...... با قدم های سخت خودمو به در اتاق رسوندم دستگیره رو گرفتم و کشیدم ولی......در و قفل کرده بودن ...، چند باز کشیدم اما هیچی به هیچی ..... باز نشد ک نشد با نا امیدی به آینه ی کنارم نگاه کردم ..... سر تا پام بهم ریخته بود ...... رفتم طرف حموم لباسامو از خودم کندم و تو وان آب سرد نشستم ......با خودم فک کردم ..... اگه تهیونگ بفهمه ....... اگه بفهمه ..... زندش نمیزاره! ..... ولی...خوب از کجا بفهمه؟ تو این خونه ک دسترسی نداره! .....هع.....پس یونگی هم اون روز اون چیزا رو راجب من میگفت ( یونگی: نه بابا از فردا با صورت جدیدش آشنا میشه ...ناشناس : بیچاره چه عاقبتی داره چه مرگی... یونگی : حالا ندیدی که رییس چه معامله ای با........) همون روزی ک پشت پرده قایم شده بودم
فردا
۲۷.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۰