پارت 13
رسیدم به لبش، میخواستم ولی نمیشد، باهاش چشم تو چشم شدم. ات: چرا، باید با رزی باشی.(اینجارو به کوک گفت) دختر مگه زده به سرت(اینجارو تو ذهنش).
کوک: میدونی، اون هرزست. ات: چه ربطی به تو داره. کوک: من اینکارو کردم.
ات: هان. کوک: مست بودم. اونم تحدیدم کرد که آبرومو میبره من بهش گفتم 1سال تحملت میکنم و بعد گمشو.
ات: ¡!!!!!!!! آیگووو. کوک: ار، الانم 1ماه مونده بود که دیگه یه چند روز دیگ نمیبینمش. ات: من برم لباس بپوشم بیام.
کوک: منم دوش بگیرم. ات: اوکی.
اومدم پایین دیدم هنوز در نیونده، سوجوهارو در اوردم تا بیاد، دیدم بازم بدون تیشرت اومد، زبونم بند اومده بوده اب دهنم به زور میرفت پایین. کوک: چته، نمیتونم بدون پیرهن باشم. ات: ها چی ن نمیتونی، پاشدم براش تیشرت اوردم. کوک: ممنون(پوز خند). ات: خواهش.
نشستن داشت سوجو میخوردن: ات مست شد بود ولی کوک نه. کوک: بسه تموم شد.
ات: نه. کوک: الان بچه ها میان بلند شو.
ات: باش(خمار مست). کوک سوجو رو جمع کرد. ات رو کاناپه بود. کوک نشت پایین کاناپه تلوزیون رو باز کرد. تو فکر بود.
ات: کوک، منو میبوسی(مست و دیونه).
کوک: نه بشین مستی نمیدونی داری چی میگی. ات: نه من دوست دارم بیا قرار بزاریم(مست و خمار). کوک: بدات بد میشه با این حرفایی که میزنی.
ات: منو ببوس، ببوس. کوک نمیدونست چیکار کنه جلو خودشو گرفته بود کاری نکنه.
ولی ات بیشتر تحریکش میکرد(نمیخواد جلوتر فک کنید😂😂) . یکدفعه ات رو نشوند بغلش جوری که چشم تو چشم بود و نفس داغ هم دیگرو حس میکردن......
ات رو بوسید، از کمرش گرفت و گذاشتش روی میزه شیشه ای...... ـ
کوک: میدونی، اون هرزست. ات: چه ربطی به تو داره. کوک: من اینکارو کردم.
ات: هان. کوک: مست بودم. اونم تحدیدم کرد که آبرومو میبره من بهش گفتم 1سال تحملت میکنم و بعد گمشو.
ات: ¡!!!!!!!! آیگووو. کوک: ار، الانم 1ماه مونده بود که دیگه یه چند روز دیگ نمیبینمش. ات: من برم لباس بپوشم بیام.
کوک: منم دوش بگیرم. ات: اوکی.
اومدم پایین دیدم هنوز در نیونده، سوجوهارو در اوردم تا بیاد، دیدم بازم بدون تیشرت اومد، زبونم بند اومده بوده اب دهنم به زور میرفت پایین. کوک: چته، نمیتونم بدون پیرهن باشم. ات: ها چی ن نمیتونی، پاشدم براش تیشرت اوردم. کوک: ممنون(پوز خند). ات: خواهش.
نشستن داشت سوجو میخوردن: ات مست شد بود ولی کوک نه. کوک: بسه تموم شد.
ات: نه. کوک: الان بچه ها میان بلند شو.
ات: باش(خمار مست). کوک سوجو رو جمع کرد. ات رو کاناپه بود. کوک نشت پایین کاناپه تلوزیون رو باز کرد. تو فکر بود.
ات: کوک، منو میبوسی(مست و دیونه).
کوک: نه بشین مستی نمیدونی داری چی میگی. ات: نه من دوست دارم بیا قرار بزاریم(مست و خمار). کوک: بدات بد میشه با این حرفایی که میزنی.
ات: منو ببوس، ببوس. کوک نمیدونست چیکار کنه جلو خودشو گرفته بود کاری نکنه.
ولی ات بیشتر تحریکش میکرد(نمیخواد جلوتر فک کنید😂😂) . یکدفعه ات رو نشوند بغلش جوری که چشم تو چشم بود و نفس داغ هم دیگرو حس میکردن......
ات رو بوسید، از کمرش گرفت و گذاشتش روی میزه شیشه ای...... ـ
۳.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.