برادر غیرتی من
پارت ۱۲
یون : برم
هانول : نه
سوآ : هوجو تو کی تولدته
هوجو: من فکر کنم یه هفته دیگه
هانول : به غیر یونا و هوجو کی کامل میدونه یون کیه
سوآ : من
یون : خودمم میدونم
هانول : سوآ بگو
سوآ : اون لی یون ۱۸ سالشه و کوچیک ترین فرد کلاسه
رطبه یک مافیاست با وزن ۴۳ و قد ۱۸۲ از تولد بدش میاد
کل زندگیش شکنجه شده و عاشق مرگ و شکنجه دادن بقیست تا الان تو زندگیش نخندیده رنگ مورد علاقش مشکی و رنگ خونه اگه لنز نزاره
چشماش مشکیه موهاش مشکیه طلسم روباه رو داره افسردگی شدید داره
یون : نباید میگفتی
سوآ : هر روز خودشو شکنجه میکنه بیماری قلبی داره و در آخر
یون : نمیگی
سوآ : بی شمار دخترو
یون : به چخ داده ولی از راه تفنگ نه اون ذهن منحرفتون
هانول: چندتا
یون : فکر کنم نه میلیارد و هفتصد میلیون
زنگ خورد
یون : سوآ نباید نصفشو میگفتی ولی مهم نیست
فرار کردم و بعد دو مین رسیدم رفتم تو اتاقم و با هوجو روبه رو شدم
هوجو : خب بلخره اومدی
یون : تو کی رسیدی
هوجو : همین الان
یون : چیکارم داری
هوجو : افسرده بودی نگفتی هیچی دستاتو بده
یون : نمیدم
میخواستم برم بیرون که
هوجو : در قفله
یون : نزدیکم نمیای
اومد سمتم و دستمو گرفت
یون : ول کن دستمو
هوجو : خفه شو ( عربده )
یون : ب ب باشه ( بغض )
هوجو : چرا دستات اینطوریه ( عربده )
یون : دست خودم نیست ( بغض )
هوجو :: یعنی چی دست خودت نیست به غیر تو هیچ کس نمیتونه این بلا رو سرت بیار ( عربده و چونه ی یونو گرفته )
یون : دست خودم نیست وقتی ناراحت یا عصبانیم این طوری میشه مگه من میخوام بعدشم تو نمیدونی چقدر درد داره ( بغض )
که یهو گردنمو گاز گرفت
یون : آخ ولم کن ( بغض )
هوجو : تا تو باشی دیگه این کارو نکنی
هوجو : ترسیدی
یون : آره ( بغض )
هوجو : کوچولو
یون : میتونی بری ( بغض )
هوجو : نه کوچولو چرا ترسیدی
یون : برو ( بغض )
هوجو : چرا لنز میذاری
یون : بهم گفتن چشمام خیلی نحسه ( بغض)
هوجو: سرتو بیار بالا
یون : نمیخوام برو ( بغض )
از پشت بغلم کرد
هوجو : خوبی چرا ترسیدی من ترسناکم
یون : آ آره ترسناکی ( بغض )
هوجو : من کجام ترسناکه
یون : نمیدونم ولی ازت میترسم ( بغض )
هوجو : من میرم بیرون ولی
یون : دیگه خودمو شکنجه نمیکنم ( بغض )
رفت بیرون
چرا ازش میترسم اون که کاری نکرده
تو افکار خودم بودم که خوابم برد
۵ ساعت بعد از خواب بلند شدم و رفتم پایین
یون : سلام
یونا : سلام خوابالو
یون : تو اینجا چیکار میکنی
هوجو : بقیه هم تو راهن
هانول : چته خوبی
یون : آره ولی هنوز خوابم میاد
هانول : کوالا
یون : من میرم دوباره بخوابم
هوجو : یون بیا
رفتم پیشش
هوجو : به کسی نمیگی امروز چه اتفاقی افتاد ( آروم )
یون : باشه ( آروم )
زنگ زدن
رفتم درو باز کردم
لیا : سلام کوچولوی مامانی
یون : چته خوبی
آیو : ....
✨🐾
یون : برم
هانول : نه
سوآ : هوجو تو کی تولدته
هوجو: من فکر کنم یه هفته دیگه
هانول : به غیر یونا و هوجو کی کامل میدونه یون کیه
سوآ : من
یون : خودمم میدونم
هانول : سوآ بگو
سوآ : اون لی یون ۱۸ سالشه و کوچیک ترین فرد کلاسه
رطبه یک مافیاست با وزن ۴۳ و قد ۱۸۲ از تولد بدش میاد
کل زندگیش شکنجه شده و عاشق مرگ و شکنجه دادن بقیست تا الان تو زندگیش نخندیده رنگ مورد علاقش مشکی و رنگ خونه اگه لنز نزاره
چشماش مشکیه موهاش مشکیه طلسم روباه رو داره افسردگی شدید داره
یون : نباید میگفتی
سوآ : هر روز خودشو شکنجه میکنه بیماری قلبی داره و در آخر
یون : نمیگی
سوآ : بی شمار دخترو
یون : به چخ داده ولی از راه تفنگ نه اون ذهن منحرفتون
هانول: چندتا
یون : فکر کنم نه میلیارد و هفتصد میلیون
زنگ خورد
یون : سوآ نباید نصفشو میگفتی ولی مهم نیست
فرار کردم و بعد دو مین رسیدم رفتم تو اتاقم و با هوجو روبه رو شدم
هوجو : خب بلخره اومدی
یون : تو کی رسیدی
هوجو : همین الان
یون : چیکارم داری
هوجو : افسرده بودی نگفتی هیچی دستاتو بده
یون : نمیدم
میخواستم برم بیرون که
هوجو : در قفله
یون : نزدیکم نمیای
اومد سمتم و دستمو گرفت
یون : ول کن دستمو
هوجو : خفه شو ( عربده )
یون : ب ب باشه ( بغض )
هوجو : چرا دستات اینطوریه ( عربده )
یون : دست خودم نیست ( بغض )
هوجو :: یعنی چی دست خودت نیست به غیر تو هیچ کس نمیتونه این بلا رو سرت بیار ( عربده و چونه ی یونو گرفته )
یون : دست خودم نیست وقتی ناراحت یا عصبانیم این طوری میشه مگه من میخوام بعدشم تو نمیدونی چقدر درد داره ( بغض )
که یهو گردنمو گاز گرفت
یون : آخ ولم کن ( بغض )
هوجو : تا تو باشی دیگه این کارو نکنی
هوجو : ترسیدی
یون : آره ( بغض )
هوجو : کوچولو
یون : میتونی بری ( بغض )
هوجو : نه کوچولو چرا ترسیدی
یون : برو ( بغض )
هوجو : چرا لنز میذاری
یون : بهم گفتن چشمام خیلی نحسه ( بغض)
هوجو: سرتو بیار بالا
یون : نمیخوام برو ( بغض )
از پشت بغلم کرد
هوجو : خوبی چرا ترسیدی من ترسناکم
یون : آ آره ترسناکی ( بغض )
هوجو : من کجام ترسناکه
یون : نمیدونم ولی ازت میترسم ( بغض )
هوجو : من میرم بیرون ولی
یون : دیگه خودمو شکنجه نمیکنم ( بغض )
رفت بیرون
چرا ازش میترسم اون که کاری نکرده
تو افکار خودم بودم که خوابم برد
۵ ساعت بعد از خواب بلند شدم و رفتم پایین
یون : سلام
یونا : سلام خوابالو
یون : تو اینجا چیکار میکنی
هوجو : بقیه هم تو راهن
هانول : چته خوبی
یون : آره ولی هنوز خوابم میاد
هانول : کوالا
یون : من میرم دوباره بخوابم
هوجو : یون بیا
رفتم پیشش
هوجو : به کسی نمیگی امروز چه اتفاقی افتاد ( آروم )
یون : باشه ( آروم )
زنگ زدن
رفتم درو باز کردم
لیا : سلام کوچولوی مامانی
یون : چته خوبی
آیو : ....
✨🐾
۴.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.