فیک کوک
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt9
ویو ا.ت
حرفاش باعث میشد حس کنجکاویم قلقلک داده بشه و بخوام بدونم چی ازم میخواد وقتی میخواست صحبت کنه تلفنش زنگ خورد و ادامه نداد...بی اعصاب تر از همیشه شد و با پالتوش بدون هیچ حرفی رفت...باید مین رو ببینم...از روی تخت پاشدم و خودمو به طبقه ی خودم رسوندم...
ا.ت: ماریااااا-داد-
از توی اتاقش اومد بیرون
(علامت ماریا =)
=ا.ت...گفتی امشب پیش ارباب بزرگ میمونی
ا.ت: میدونم برنامه عوض شد...بازرس مین یا همون دست راست جونگ کوک رو بیار
=چ...چشم-تعجب-
اون مرتیکه چرک کف دسته...هیچ جوره نمیشه از دستش خلاص شد...تا وقتی که هست همه چیز بهم میریزه...میدونم طرف لوواباست و از اون داره قدرت میگیره...دستی روی شکمم کشیدم...توی این نه ماه زندگیتو توی این عمارت میسازم و نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره...در زده شد و اجازه ی ورود دادم...ماریا همراه یونگی اومد داخل
ا.ت: ماریا میخوایم تنها حرف بزنیم
=چشم
و رفت بیرون با مین چشم تو چشم بودم که شروع به صحبت کرد
(علامت یونگی ^)
^رویه چه حساب افتخار صحبت با بانو رو دارم؟-خشک-
ا.ت: هردومون میدونیم چرا اینجایی-سرد-
^بزارید فکر کنم...آها حتما بخاطر رفتن یه آدم بی ارزش؟
پوزخند عصبی صدا داری زدم دیگه داره کفریم میکنه
ا.ت: دلیلش چی بود ها؟ همه چیز زیر سر توئه
^من...؟ نه فکر کنم این انتخاب اون بود
ا.ت: احساس میکنم الان باید کنار جونگ کوک باشی...چون با عصبانیت رفت و تو اینجایی...چه بلایی قراره سرت بیاد؟
وقتی اینو از دهنم شنید با دو رفت سمت در و خارج شد حداقل همین کافی بود که الان بره...ولی در بدون هیچ اطلاعی باز شد و...
پایان pt9
خداییش حمایتا کمه و باعث میشه پارت نزارم...این ار شرط نداریم ببینم چه میکنید
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt9
ویو ا.ت
حرفاش باعث میشد حس کنجکاویم قلقلک داده بشه و بخوام بدونم چی ازم میخواد وقتی میخواست صحبت کنه تلفنش زنگ خورد و ادامه نداد...بی اعصاب تر از همیشه شد و با پالتوش بدون هیچ حرفی رفت...باید مین رو ببینم...از روی تخت پاشدم و خودمو به طبقه ی خودم رسوندم...
ا.ت: ماریااااا-داد-
از توی اتاقش اومد بیرون
(علامت ماریا =)
=ا.ت...گفتی امشب پیش ارباب بزرگ میمونی
ا.ت: میدونم برنامه عوض شد...بازرس مین یا همون دست راست جونگ کوک رو بیار
=چ...چشم-تعجب-
اون مرتیکه چرک کف دسته...هیچ جوره نمیشه از دستش خلاص شد...تا وقتی که هست همه چیز بهم میریزه...میدونم طرف لوواباست و از اون داره قدرت میگیره...دستی روی شکمم کشیدم...توی این نه ماه زندگیتو توی این عمارت میسازم و نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره...در زده شد و اجازه ی ورود دادم...ماریا همراه یونگی اومد داخل
ا.ت: ماریا میخوایم تنها حرف بزنیم
=چشم
و رفت بیرون با مین چشم تو چشم بودم که شروع به صحبت کرد
(علامت یونگی ^)
^رویه چه حساب افتخار صحبت با بانو رو دارم؟-خشک-
ا.ت: هردومون میدونیم چرا اینجایی-سرد-
^بزارید فکر کنم...آها حتما بخاطر رفتن یه آدم بی ارزش؟
پوزخند عصبی صدا داری زدم دیگه داره کفریم میکنه
ا.ت: دلیلش چی بود ها؟ همه چیز زیر سر توئه
^من...؟ نه فکر کنم این انتخاب اون بود
ا.ت: احساس میکنم الان باید کنار جونگ کوک باشی...چون با عصبانیت رفت و تو اینجایی...چه بلایی قراره سرت بیاد؟
وقتی اینو از دهنم شنید با دو رفت سمت در و خارج شد حداقل همین کافی بود که الان بره...ولی در بدون هیچ اطلاعی باز شد و...
پایان pt9
خداییش حمایتا کمه و باعث میشه پارت نزارم...این ار شرط نداریم ببینم چه میکنید
۲.۳k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.