part²🦖🗿
جانگ می « فاک می! زیر نگاه تیز خدمه به اتاقی که آجوما نشونم داد رفتم و لباسم رو عوض کردم... فکرشم نمیکردم اینقدر خفن باشه... از اونجایی که ترسی از جئون نداشتم ده دقیقه ای میشد که بی جهت توی اتاق میچرخیدم و میخواستم کفرش رو در بیارم...
یکی از خدمه « یاععع دختره ی احمق تو چرا هنوز اینجاییی؟؟؟؟ ارباب به خونت تشنه اس
_جانگ می نمیدونست یه جئون عصبی چقدر میتونه خطرناک باشه! راهروی منتهی به اتاق جئون رو طی کرد و با رسیدن به اتاق در زد
کوک « بیا داخل
جانگ می « وایییی صداشووووو
_صدای بم و کشنده! یه پسر خوشتیپ جنتلمن اما چه فایده! اونا نقطه مخالف هم بودن....
جانگ می « وارد اتاق شدم... پشت به من از پنجره بزرگ اتاقش به بیرون زل زده بود و چیزی نمیگفت!
کوک « در رو قفل کن و بیا جلو
جانگ می « چی؟ چیکار کنم؟
کوک « علاوه بر زبون درازت کر هم هستی؟ گفتم در اتاق رو قفل کن!
جانگ می « که خفتم کنی؟
کوک « خودمم میتونم قفلش کنم ولی اونجوری تنبیه تو سخت تر میشه
جانگ می « شاید اگه یه ذره به حرفش گوش بدم به نفع خودم باشه! پس چیزی نگفتم و در رو قفل کردم... به محض قفل کردن در برگشت و لبخند ترسناکی زد
کوک « خوبه... حالا بیا جلو
جانگ می « و اگه بخوام سر جام بمونم؟
کوک « کار رو برای خودت سخت میکنی کیتین!
جانگ می « دو قدم راهه خودت زحمت بکش بیا!
_با اولین قدمی که جونگ کوک برداشت چنگی به چاقوی میوه خوری روی میز زد و مقابل کوک گرفت
جانگ می « اگه حرفی داری از همون جا بزن
کوک « الان با یه چاقو میخواهی جلوی منو بگیری؟
جانگ می « مشکلی هست ؟
کوک « قبر خودتو کندی کیتین
جانگ می « قبل از اینکه فرصت تجزیه تحلیل داشته باشم با شدت به دیوار پشت سرم برخورد کردم... جئون واقعا سریع بود!
کوک « موقعی که اومدی اینجا بهت نگفتن ارباب این عمارت از نافرمانی بیزاره؟
جانگ می « نه! ....انگار میدونست یه زخم نه چندان عمیق روی بازوی دست چپم دارم! حلقه دستش دور بازوم تنگ تر و تنگ تر میشد و این باعث میشد از درد به خودم بپیچم!
کوک « قانون اول! نافرمانی موقوف!
جانگ می « ار.. ارباب
کوک « قانون دوم! وقتی دارم باهات صحبت میکنم چیزی جز بله و چشم نشنوم!
جانگ می « آخ
کوک « از ادمای ضعیف متنفرم پس خودتو جمع کن
جانگ می « درون آدما دو تا شخصیت نهفته ان! زمانی که یکی از شخصیت ها تمام وجودت رو در بر بگیره یا هیولایی میشی که همه ازش وحشت دارن یا تبدیل به یه فرشته ای میشی که همه دوستش دارن اما مرز بین این دو همون شخصیت ایده آله که خیلی ها تلاش میکنن بهش برسن... اما درباره جئون هیچ چیز قابل پیش بینی وجود نداشت ! چند دقیقه پیش هیچ حسی بهش نداشتم اما الان فقط یه حس داشتم اونم ترسی بود که جئون به تک تک سلول های تنم تزریق کرده بود
_ * صدای در
یکی از خدمه « یاععع دختره ی احمق تو چرا هنوز اینجاییی؟؟؟؟ ارباب به خونت تشنه اس
_جانگ می نمیدونست یه جئون عصبی چقدر میتونه خطرناک باشه! راهروی منتهی به اتاق جئون رو طی کرد و با رسیدن به اتاق در زد
کوک « بیا داخل
جانگ می « وایییی صداشووووو
_صدای بم و کشنده! یه پسر خوشتیپ جنتلمن اما چه فایده! اونا نقطه مخالف هم بودن....
جانگ می « وارد اتاق شدم... پشت به من از پنجره بزرگ اتاقش به بیرون زل زده بود و چیزی نمیگفت!
کوک « در رو قفل کن و بیا جلو
جانگ می « چی؟ چیکار کنم؟
کوک « علاوه بر زبون درازت کر هم هستی؟ گفتم در اتاق رو قفل کن!
جانگ می « که خفتم کنی؟
کوک « خودمم میتونم قفلش کنم ولی اونجوری تنبیه تو سخت تر میشه
جانگ می « شاید اگه یه ذره به حرفش گوش بدم به نفع خودم باشه! پس چیزی نگفتم و در رو قفل کردم... به محض قفل کردن در برگشت و لبخند ترسناکی زد
کوک « خوبه... حالا بیا جلو
جانگ می « و اگه بخوام سر جام بمونم؟
کوک « کار رو برای خودت سخت میکنی کیتین!
جانگ می « دو قدم راهه خودت زحمت بکش بیا!
_با اولین قدمی که جونگ کوک برداشت چنگی به چاقوی میوه خوری روی میز زد و مقابل کوک گرفت
جانگ می « اگه حرفی داری از همون جا بزن
کوک « الان با یه چاقو میخواهی جلوی منو بگیری؟
جانگ می « مشکلی هست ؟
کوک « قبر خودتو کندی کیتین
جانگ می « قبل از اینکه فرصت تجزیه تحلیل داشته باشم با شدت به دیوار پشت سرم برخورد کردم... جئون واقعا سریع بود!
کوک « موقعی که اومدی اینجا بهت نگفتن ارباب این عمارت از نافرمانی بیزاره؟
جانگ می « نه! ....انگار میدونست یه زخم نه چندان عمیق روی بازوی دست چپم دارم! حلقه دستش دور بازوم تنگ تر و تنگ تر میشد و این باعث میشد از درد به خودم بپیچم!
کوک « قانون اول! نافرمانی موقوف!
جانگ می « ار.. ارباب
کوک « قانون دوم! وقتی دارم باهات صحبت میکنم چیزی جز بله و چشم نشنوم!
جانگ می « آخ
کوک « از ادمای ضعیف متنفرم پس خودتو جمع کن
جانگ می « درون آدما دو تا شخصیت نهفته ان! زمانی که یکی از شخصیت ها تمام وجودت رو در بر بگیره یا هیولایی میشی که همه ازش وحشت دارن یا تبدیل به یه فرشته ای میشی که همه دوستش دارن اما مرز بین این دو همون شخصیت ایده آله که خیلی ها تلاش میکنن بهش برسن... اما درباره جئون هیچ چیز قابل پیش بینی وجود نداشت ! چند دقیقه پیش هیچ حسی بهش نداشتم اما الان فقط یه حس داشتم اونم ترسی بود که جئون به تک تک سلول های تنم تزریق کرده بود
_ * صدای در
۱۲۴.۹k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.