غریبه ای آشنا"p1"
ویو ته ری
چشمامو با برخورد خورشید گشودم بر تخت خزیدم تا شاید از نور لعنتی خورشید دور باشم که رسیدم به جای مناسب چشامو بستم بخوابم که در اتاقم زده شد
اعصابم به هم خورد
رو تختم نشستم و گفتم:بیا تو
در باز و لی نو وارد اتاق شد
لینو:سلام صبحتون بخیر رعیس برنامه امروزتون رو آوردم
تهری:بذار رو میز و برو
لینو:چشم
از رو تخت پاشدم و رفتم سمت حموم یه دوش بیست مینی گرفتم موهامو از بالا بستم
کت و شلوارمو پوشیدم آرایش ملایمی هم کردم و از حموم امدم بیرون رفتم سمت میز و برنامه امروزمو چک کردم
تهری:پس قراره امروز یا بمیری یا به پام بیوفتی تان عوضی...
با صدای در به خودم امدم
تهری:بیا تو
قدممو به مقصد رفتن به سمت پنجره بلند کردم که یهو با صداش متوقف شدم
فلیکس:رعیس
لازم به برگشتن نیست پس برنگشتم
تهری:بگو
فلیکس:تان پایینه
برگشتم سمت در و به جذاب ترین عضو گروهم نگاه کردم
قدممو به سمت در بردم که بوی فلیکس تو مشامم پخش شد
بهش نزدیک شدم دستمو بردم سمت کراواتش و درستش کردم
تهری:تو کشتن آدما اینقد حرفه ای و تو بستن کراوات اینقد بد؟
فلیکس ته خنده ای زد و ادامه داد:شاید میخوام تو ببندی رعیس!
دستام یه لحظه مکث کرد و زود دستامو از کراواتش کشیدم اونور
بدون حرف از اتاق خارج شدم و رفتم پایین..
چشمامو با برخورد خورشید گشودم بر تخت خزیدم تا شاید از نور لعنتی خورشید دور باشم که رسیدم به جای مناسب چشامو بستم بخوابم که در اتاقم زده شد
اعصابم به هم خورد
رو تختم نشستم و گفتم:بیا تو
در باز و لی نو وارد اتاق شد
لینو:سلام صبحتون بخیر رعیس برنامه امروزتون رو آوردم
تهری:بذار رو میز و برو
لینو:چشم
از رو تخت پاشدم و رفتم سمت حموم یه دوش بیست مینی گرفتم موهامو از بالا بستم
کت و شلوارمو پوشیدم آرایش ملایمی هم کردم و از حموم امدم بیرون رفتم سمت میز و برنامه امروزمو چک کردم
تهری:پس قراره امروز یا بمیری یا به پام بیوفتی تان عوضی...
با صدای در به خودم امدم
تهری:بیا تو
قدممو به مقصد رفتن به سمت پنجره بلند کردم که یهو با صداش متوقف شدم
فلیکس:رعیس
لازم به برگشتن نیست پس برنگشتم
تهری:بگو
فلیکس:تان پایینه
برگشتم سمت در و به جذاب ترین عضو گروهم نگاه کردم
قدممو به سمت در بردم که بوی فلیکس تو مشامم پخش شد
بهش نزدیک شدم دستمو بردم سمت کراواتش و درستش کردم
تهری:تو کشتن آدما اینقد حرفه ای و تو بستن کراوات اینقد بد؟
فلیکس ته خنده ای زد و ادامه داد:شاید میخوام تو ببندی رعیس!
دستام یه لحظه مکث کرد و زود دستامو از کراواتش کشیدم اونور
بدون حرف از اتاق خارج شدم و رفتم پایین..
۱۷.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.