فیک کوک
مافیای عاشق
love mafia
part:14
منتظر جواب ازمایش بودم که پرستار صدام زد جواب ازمایش رو از پرستار گرفتم و پیش دکتر رفتم با حرفی که دکتر زد بغض کردم
¤:خانم جئون شما باردارید
بغص کرده بودم هم ناراحت بودم هم خوشحال
¤:بهتون تبریک میگم
+ممنون(بغض)
از بیمارستان اومدم بیرون دستی به شکمم کشیدم بچه ای که خون جونگ کوک و من تو رگاشه تو شکممه انقدر بی اراده شده بودم که اشکی از گونم چکید
باید یجوری به جونگ کوک میگفتم
_________________________________
پرش زمانی به خونه
مثل همیشه روی کاناپه نشسته بود و کارای شرکت خودمو خودشو انجام میداد با دیدن من لبخندی زد رفتم سمتش و پیشش نشستم
_دکتر رفتی
+اوهوم
_چی بود مشکل جدیی که نیست
+راستش...
_اتفاقی افتاده
+من... من .... باردارم(بغض)
با حرفی که زدم جونگ کوک خیلی خوشحال شد منو محکم بغل کرد و بوسه به لبام زد
_ات نمیدونی چقدر منو با این حرفت خوشحال کردی
+(لبخند با بغض)
_نکنه تو دلت نمیخواد این بچه به دنیا بیاد
دیگ اختیار اشکامو نداشتم بی اختیار جاری شدن
+چرا.. دوست دارم... اما الان نمیخوام بچه دارم شم...
_ات میدونم برای چی دلت نمیخواد فعلا بچه دار شی برای منم سخته اما ۹ ماه تحمل کن
+عوم(لبخند)
_خب حالا برای دخترم چه اسمی بزاریم
+دختر نیست پسره
_شایدم هردوش باشه
+ن یکی بیشتر نیست
_چند وقتشه
+فک کنم ۲ هفته
_۴ ماهشون که بشه معلوم میشه دخترن یا پسرن اگه دختر بود که اسمشو بزاری آلیا
+اگر پسر بود اسمشو بزاریم یوجین
_ چیزی هوس نکردی؟
+ن فعلا
+دلم میخواد غذا درست کنم چی دوست داری بخوری
_لبای تورو(خمار)
تا خواستم حرفی بزنم گرمیه لباشو روی لبم احساس کردم بوسش پر از ارامش بود بعد چند ثانیه ازم جدا شد
_چجوری ۹ ماه تحمل کنم هومم(خمار)
+باید تحمل کنی ولی بازم باید پیش دکتر بریم
_من وقت میگیرم برای فردا
_____________________________
فردا
+جونگ کوک اون عطرو نزن بوش حالمو بهم میزنه
_ات اینو که خودت برام خریده بودی
+به خاطر بارداری حالم از بوش بهم میخوره تروحدا نزنش
_باشه باهش(خنده)
بیمارستان
با دکتر صحبت میکردیم سونو گرافیو انجام دادم همه چی مرتب بود بچه ۱ هفتش بود همینطور دکتر داشت صحبت که میکرد که با چیزی که کوک گفت دلم میخواست محو بشم
شرایط
کامنت:۴۰
لایک :۱۰
love mafia
part:14
منتظر جواب ازمایش بودم که پرستار صدام زد جواب ازمایش رو از پرستار گرفتم و پیش دکتر رفتم با حرفی که دکتر زد بغض کردم
¤:خانم جئون شما باردارید
بغص کرده بودم هم ناراحت بودم هم خوشحال
¤:بهتون تبریک میگم
+ممنون(بغض)
از بیمارستان اومدم بیرون دستی به شکمم کشیدم بچه ای که خون جونگ کوک و من تو رگاشه تو شکممه انقدر بی اراده شده بودم که اشکی از گونم چکید
باید یجوری به جونگ کوک میگفتم
_________________________________
پرش زمانی به خونه
مثل همیشه روی کاناپه نشسته بود و کارای شرکت خودمو خودشو انجام میداد با دیدن من لبخندی زد رفتم سمتش و پیشش نشستم
_دکتر رفتی
+اوهوم
_چی بود مشکل جدیی که نیست
+راستش...
_اتفاقی افتاده
+من... من .... باردارم(بغض)
با حرفی که زدم جونگ کوک خیلی خوشحال شد منو محکم بغل کرد و بوسه به لبام زد
_ات نمیدونی چقدر منو با این حرفت خوشحال کردی
+(لبخند با بغض)
_نکنه تو دلت نمیخواد این بچه به دنیا بیاد
دیگ اختیار اشکامو نداشتم بی اختیار جاری شدن
+چرا.. دوست دارم... اما الان نمیخوام بچه دارم شم...
_ات میدونم برای چی دلت نمیخواد فعلا بچه دار شی برای منم سخته اما ۹ ماه تحمل کن
+عوم(لبخند)
_خب حالا برای دخترم چه اسمی بزاریم
+دختر نیست پسره
_شایدم هردوش باشه
+ن یکی بیشتر نیست
_چند وقتشه
+فک کنم ۲ هفته
_۴ ماهشون که بشه معلوم میشه دخترن یا پسرن اگه دختر بود که اسمشو بزاری آلیا
+اگر پسر بود اسمشو بزاریم یوجین
_ چیزی هوس نکردی؟
+ن فعلا
+دلم میخواد غذا درست کنم چی دوست داری بخوری
_لبای تورو(خمار)
تا خواستم حرفی بزنم گرمیه لباشو روی لبم احساس کردم بوسش پر از ارامش بود بعد چند ثانیه ازم جدا شد
_چجوری ۹ ماه تحمل کنم هومم(خمار)
+باید تحمل کنی ولی بازم باید پیش دکتر بریم
_من وقت میگیرم برای فردا
_____________________________
فردا
+جونگ کوک اون عطرو نزن بوش حالمو بهم میزنه
_ات اینو که خودت برام خریده بودی
+به خاطر بارداری حالم از بوش بهم میخوره تروحدا نزنش
_باشه باهش(خنده)
بیمارستان
با دکتر صحبت میکردیم سونو گرافیو انجام دادم همه چی مرتب بود بچه ۱ هفتش بود همینطور دکتر داشت صحبت که میکرد که با چیزی که کوک گفت دلم میخواست محو بشم
شرایط
کامنت:۴۰
لایک :۱۰
۴.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.