نمیتونم فراموشت کنم p14
نمیتونم فراموشت کنم p14
لدورا:حتما دوباره دارن باهم بحث میکنن و قرار نیس واقا تا صبح بخوابن
دایون:هوووم
یهو با حرف یونجو هممون خندیدیم
یونجو:نگران نباشین یونگی هست👍
*ویو دایون*
بعد اینکه نامجون رفت یونا رو بیاره
یهو ب فکرم افتاد ما دخترا بریم خونه من پسرا هم
خونه جیهوپ
دایون:بچه ها نظرتون چیه ما دخترا بریم خونه من
شماهام بمونین خونه جیهوپ؟
همه:فکر خوبیه
دایون:پس ما میریم به یونا بگید بیاد بالا
جیهوپ:باشه خدافظ
دایون و دخترا:بابای
رفتیم خونم وقتی وارد خونه شدیم
یهو دخترا باهم گفتن:وااااو دختر عجب خونه ای داری
از واکنششون خندم گرفت و تشکر کردم
رفتیم رو مبل ولو شدیم که لدورا پاشد و گفت
لدورا:من میرم لباسمو عوض کنم
داشت میرفت که
گفتم:مگه لباس داری؟
لدورا:نه عزیزم ولی تو لطف میکنی بهم میدی
دایون:پرووووو*جیغ
و افتادم دنبالش
که لدورا پا ب فرار گذاشت
داشتیم دور خونه دنبال هم میکردیم که یهو
یونجو جلومون سبز شد
لدورا هم ترسید و پاش لیز خورد افتاد
منم وقتی وایستادم متوجه شدم بقیه دارن میخندن
یونجو:بسه دیگه چرا مثل بچه ها رفتار میکنین
البته بی زحمت به ماهم باید لباس راحتی بدی
دایون:پوففففف باشه پس..
*گوشی یونجو زنگ میخوره
یونجو رفت گوشیشو ورداشت
یونجو:بله...هیچی هیچی اتفاق خاصی نیفتاد..نه فقط یه درگیری کوچولو بود....باشه دیگ
و گوشیو قعط کرد
دایون:کی بود؟
یونجو:یونگی بود
دایون:شتتت
یه لگد به لدورا زدم
دایون:پاشو جمع کن توعم دیگه
که باعث شد لدورا بلخره از زمین بلند شه
از پله ها رفتم بالا تو اتاقم و در کمدمو باز کردم
گشتم و چندتا لباس خواب پیدا کردم
ورداشتمشون و دوباره رفتم پایین و دادم به دخترا
واسه یونا هم یدونه گذاشتم
دخترا هرکدوم رفتن تو یه اتاق و لباساشونو عوض کردن منم رفتم تو اتاقم
و لباسمو عوض کردم و نشستم جلو اینه و ارایشمو پاک کردم موهامو شونه کردم و رفتم بیرون اتاق
داشتم میرفتم تو اشپزخونه که صدای زنگ در اومد
رفتم و درو باز کردم
فکر میکردم یونا ولی کوک و تهیونگ و جین بودن
داشتم همینطوری نگاشون میکردم و
تا اومدم حرف بزنم یه دختر خیلی خوشگل از پشتشون
اومد بیرون
یونا:سلام من کیم یونا هستم خوشبختم*لبخند
و دستشو اورد جلو منم لبخند زدمو دستشو گرفتم
دایون:همچنین
یهو کوک یکم داد زدو گفت
کوک:اهههه شماها چرا اینجورین برین اونور زنم امشب بهم بوس نداده
و کوک اومد داخل تهیونگ و جین هم پشت سرش
منو یونا همو نگاه کردیم و بعد خندیدیم
دایون:بیا تو واست لباس گذاشتم تو اتاق برو بپوش
یونا:اها،باشه مرسی
و اومد داخل
داشت از پله ها میرفت بالا که یهو یوری
بدو بدو اومد رفت پرید بغل کوک و بوسش میکرد
دایون:واییی چشمامممم سینگل اینجاس ها برین یجا دیگ کاراتونو کنین*جلو چشماشو میگیره
که کوک رفت بالا
و دوباره جین و تهیونگ هم دنبالش رفتن
دایون:هعیییی خدایا چقد راحت هم هستن
و دایون و یونا هم رفتن بالا
(بعد دیگه خلاصه همه رفتن بالا😂😂
دایون یونارو برد اتاقو نشونش داد و یونا لباساشو عوض کردو بعد تهیونگ و حین و کوکم کاراشونو کردن و رفتن بعدشم همشون خوابیدن)(گشادیم میاد همرو بنویسم😂🤦♀️)
لدورا:حتما دوباره دارن باهم بحث میکنن و قرار نیس واقا تا صبح بخوابن
دایون:هوووم
یهو با حرف یونجو هممون خندیدیم
یونجو:نگران نباشین یونگی هست👍
*ویو دایون*
بعد اینکه نامجون رفت یونا رو بیاره
یهو ب فکرم افتاد ما دخترا بریم خونه من پسرا هم
خونه جیهوپ
دایون:بچه ها نظرتون چیه ما دخترا بریم خونه من
شماهام بمونین خونه جیهوپ؟
همه:فکر خوبیه
دایون:پس ما میریم به یونا بگید بیاد بالا
جیهوپ:باشه خدافظ
دایون و دخترا:بابای
رفتیم خونم وقتی وارد خونه شدیم
یهو دخترا باهم گفتن:وااااو دختر عجب خونه ای داری
از واکنششون خندم گرفت و تشکر کردم
رفتیم رو مبل ولو شدیم که لدورا پاشد و گفت
لدورا:من میرم لباسمو عوض کنم
داشت میرفت که
گفتم:مگه لباس داری؟
لدورا:نه عزیزم ولی تو لطف میکنی بهم میدی
دایون:پرووووو*جیغ
و افتادم دنبالش
که لدورا پا ب فرار گذاشت
داشتیم دور خونه دنبال هم میکردیم که یهو
یونجو جلومون سبز شد
لدورا هم ترسید و پاش لیز خورد افتاد
منم وقتی وایستادم متوجه شدم بقیه دارن میخندن
یونجو:بسه دیگه چرا مثل بچه ها رفتار میکنین
البته بی زحمت به ماهم باید لباس راحتی بدی
دایون:پوففففف باشه پس..
*گوشی یونجو زنگ میخوره
یونجو رفت گوشیشو ورداشت
یونجو:بله...هیچی هیچی اتفاق خاصی نیفتاد..نه فقط یه درگیری کوچولو بود....باشه دیگ
و گوشیو قعط کرد
دایون:کی بود؟
یونجو:یونگی بود
دایون:شتتت
یه لگد به لدورا زدم
دایون:پاشو جمع کن توعم دیگه
که باعث شد لدورا بلخره از زمین بلند شه
از پله ها رفتم بالا تو اتاقم و در کمدمو باز کردم
گشتم و چندتا لباس خواب پیدا کردم
ورداشتمشون و دوباره رفتم پایین و دادم به دخترا
واسه یونا هم یدونه گذاشتم
دخترا هرکدوم رفتن تو یه اتاق و لباساشونو عوض کردن منم رفتم تو اتاقم
و لباسمو عوض کردم و نشستم جلو اینه و ارایشمو پاک کردم موهامو شونه کردم و رفتم بیرون اتاق
داشتم میرفتم تو اشپزخونه که صدای زنگ در اومد
رفتم و درو باز کردم
فکر میکردم یونا ولی کوک و تهیونگ و جین بودن
داشتم همینطوری نگاشون میکردم و
تا اومدم حرف بزنم یه دختر خیلی خوشگل از پشتشون
اومد بیرون
یونا:سلام من کیم یونا هستم خوشبختم*لبخند
و دستشو اورد جلو منم لبخند زدمو دستشو گرفتم
دایون:همچنین
یهو کوک یکم داد زدو گفت
کوک:اهههه شماها چرا اینجورین برین اونور زنم امشب بهم بوس نداده
و کوک اومد داخل تهیونگ و جین هم پشت سرش
منو یونا همو نگاه کردیم و بعد خندیدیم
دایون:بیا تو واست لباس گذاشتم تو اتاق برو بپوش
یونا:اها،باشه مرسی
و اومد داخل
داشت از پله ها میرفت بالا که یهو یوری
بدو بدو اومد رفت پرید بغل کوک و بوسش میکرد
دایون:واییی چشمامممم سینگل اینجاس ها برین یجا دیگ کاراتونو کنین*جلو چشماشو میگیره
که کوک رفت بالا
و دوباره جین و تهیونگ هم دنبالش رفتن
دایون:هعیییی خدایا چقد راحت هم هستن
و دایون و یونا هم رفتن بالا
(بعد دیگه خلاصه همه رفتن بالا😂😂
دایون یونارو برد اتاقو نشونش داد و یونا لباساشو عوض کردو بعد تهیونگ و حین و کوکم کاراشونو کردن و رفتن بعدشم همشون خوابیدن)(گشادیم میاد همرو بنویسم😂🤦♀️)
۲.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.