چند پارتی جینی🥺🫂🧡 last part
جین « از اونجایی که خیلی سریع روندم به مکان رسیدم....وارد مسافر خونه شدم و بدون توجه به پیرمرد خوابالو با قدمای سریع تمام اتاقای دو طبقه رو گشتم....اتاق آخر توی طبقه دوم مونده بود....صدای هق هقای اروم از اون اتاق بگوش میرسید...با تصور اینکه صاحب اون صدا سوجینه خون به مغزم نرسید و عصبی درو باز کردم و با دیدن هه وون توی چند میلی متری سوجین و اشکای روی گونه سوجین به سمت هه وون خیز برداشتم و مشتی نثار صورتش کردم...لامصب خیلی خوشگل بود (پسرم😐) عا بله بله ادمین درست میگه هیچکس به هندسامی من نیست...یادمه یبار...(پسرممم) عاو بله
چند باردیگه زدمش...جون نداشت...میخواستم چندتا مشت قدرتمند دیگه بهش بزنم که صدای لرزون و ترسیده سوجین مانع شد....
.
.
جین « چرا...چرا بهم نگفتی که انقدر با حرفام آزارت دادم که مجبور شدی مست کنی؟
سوجین « ببخشید...اما من خیلی ترسیده بودم
جین « کلافه ماشین رو نگه داشتم و گونه های اشکی سوجین رو پاک کردم...ببخشید که زیاده روی کردم...من نمیخوام منت سرت بذارم...تو تنها کسی هستی که دارم....من از تمام جون و دل میخوام ازت محافظت کنم...
من فقط میخوام بتونی زندگی خوبی داشته باشی چه با من چه بدون من....وگرنه تا همیشه که باید پیس خودم باشی....من حاضرم تمام عمرم سختی بکشم اما همیشه مراقبت باشم
سوجین « خودمو توی بغل جین انداختم...هق داداشیی ببشخید....هقققق
راوی « جین تن لرزون خواهرش رو توی بغلش فشرد وبوسه ای روی موهاش زد و زیر لب گفت « منم خیلی دوست دارم...بدون تو نمیتونم زندگی کنم تنها امید زندگیم...خواهر کوچولو من....
The End:)
written by = dady.mochi
چند باردیگه زدمش...جون نداشت...میخواستم چندتا مشت قدرتمند دیگه بهش بزنم که صدای لرزون و ترسیده سوجین مانع شد....
.
.
جین « چرا...چرا بهم نگفتی که انقدر با حرفام آزارت دادم که مجبور شدی مست کنی؟
سوجین « ببخشید...اما من خیلی ترسیده بودم
جین « کلافه ماشین رو نگه داشتم و گونه های اشکی سوجین رو پاک کردم...ببخشید که زیاده روی کردم...من نمیخوام منت سرت بذارم...تو تنها کسی هستی که دارم....من از تمام جون و دل میخوام ازت محافظت کنم...
من فقط میخوام بتونی زندگی خوبی داشته باشی چه با من چه بدون من....وگرنه تا همیشه که باید پیس خودم باشی....من حاضرم تمام عمرم سختی بکشم اما همیشه مراقبت باشم
سوجین « خودمو توی بغل جین انداختم...هق داداشیی ببشخید....هقققق
راوی « جین تن لرزون خواهرش رو توی بغلش فشرد وبوسه ای روی موهاش زد و زیر لب گفت « منم خیلی دوست دارم...بدون تو نمیتونم زندگی کنم تنها امید زندگیم...خواهر کوچولو من....
The End:)
written by = dady.mochi
۲۱۳.۷k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.