پارت 15
پارت 15
.....روزه عروسی...
جیمین: عجله کن دیگه بیا بیرون از اون اوتاق جین
مگه تو عروسی که آنقدر به خودت میرسی دیر شد
جین:باشه اومدم چیه چرا نمیزاری که بکم به خودم برسم ناسلامتی امروز من دامادم و درضمن اگه عروس نیستم داماد هستم
جیمین: باشه آقای داماد منم مثلا داماد هستم
جین:وای آقای داماد چقدر خوشتیپ شدین
جیمین: شمام خیلی خوشتیپین
جین: چی با {نگاه عصبی }
جیمین:باشه باشه تو خوشتیپ بودی
جین: آفرین {خنده }
جیمین: بریم دیگه داره دیر میشه
جین: باشه
جیمین
سوار ماشین شدم و راه افتادم سمته خونیه دوشیزه
ات
صبح که بیدار.شدم مثله برق بلند شدم زود رفتم صبحانه خوردم و رفتم دوباره اوتاقم دوش گرفتم و تو حین چند ساعت گذشت وقتی رفتم پایین خانم های که واسیه آرایش گردنم خبر کرده بودیم اومده بودن رفتم پیششون منو آرایش کردن
بعد آرایش رفتم بالا که دیدم لباسامو آورده بودن خیلی قشنگ بودن اصلا فکرشم نمی کردم آنقدر قشنگ باشن با کمک خانم ها لباسامو پوشیدم و کفشامو پام کردم همین تاجی که پرنس آورده بود رو رویه سرم گذاشتم همین که آماده شدم یکی صدا زد که پرنس اومد خیلی استرس داشتم که یهو دربازشد و پرنس اومد داخل
خیلی خوشتیپ بودن واقعا هیچ موجودی تو خوشگلی به پاش نمی رسید
جیمین
دوشیزه خیلی خوشگل شده بودن واقعا زیبا بودن هیچ کسی تو زیبای به پاش نمی رسید
رفتم جلو و گفتم بریم پرنسس من
ات: بله پرنس
بازوشو گرفتم و از اوتاق رفتیم بیرون دیگه رفتیم حیات هیچ کسی نبود انگار همه رفته بودن وقتی از حیات می رفتیم بیرون آخرین دفعه پشته سرمو نگاه کردم با نامیدی رفتم بیرون جیمین دره ماشینو واسم باز کرد منم سوار شدم و راه افتادیم
جیمین: دوشیزه چرا اینجوری هستید مثله اینه که نامید هستید
ات: آخه پرنس هیچ. وقت تو این خونه خوشحال نبودم
جیمین: چرا دوشیزه
ات: ولش کنید پرنس نمیخوام تو همچین روزه خوبی ناراحت بشیم
جیمین: باشه اما بعدن می پرسم ازتون{ خنده}
ات: چشم {خنده }
جیمین
پیاده شدم و دره ماشینو باز کردم واسیه دوشیزه
و دستمو بردم جلو
دوشیزه پیاده شید
ات: دسته پرنس رو گرفتم و از ماشین پیاده شدم
وبه سمته قصر حرکت کردیم
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفش ات
اسلاید 4 لباس جیمین
نظرتون چیه پارت ها رو یکم کوتاه بنویسم یا همینطوری خوبه؟؟؟
این داستان ادامه دارد
.....روزه عروسی...
جیمین: عجله کن دیگه بیا بیرون از اون اوتاق جین
مگه تو عروسی که آنقدر به خودت میرسی دیر شد
جین:باشه اومدم چیه چرا نمیزاری که بکم به خودم برسم ناسلامتی امروز من دامادم و درضمن اگه عروس نیستم داماد هستم
جیمین: باشه آقای داماد منم مثلا داماد هستم
جین:وای آقای داماد چقدر خوشتیپ شدین
جیمین: شمام خیلی خوشتیپین
جین: چی با {نگاه عصبی }
جیمین:باشه باشه تو خوشتیپ بودی
جین: آفرین {خنده }
جیمین: بریم دیگه داره دیر میشه
جین: باشه
جیمین
سوار ماشین شدم و راه افتادم سمته خونیه دوشیزه
ات
صبح که بیدار.شدم مثله برق بلند شدم زود رفتم صبحانه خوردم و رفتم دوباره اوتاقم دوش گرفتم و تو حین چند ساعت گذشت وقتی رفتم پایین خانم های که واسیه آرایش گردنم خبر کرده بودیم اومده بودن رفتم پیششون منو آرایش کردن
بعد آرایش رفتم بالا که دیدم لباسامو آورده بودن خیلی قشنگ بودن اصلا فکرشم نمی کردم آنقدر قشنگ باشن با کمک خانم ها لباسامو پوشیدم و کفشامو پام کردم همین تاجی که پرنس آورده بود رو رویه سرم گذاشتم همین که آماده شدم یکی صدا زد که پرنس اومد خیلی استرس داشتم که یهو دربازشد و پرنس اومد داخل
خیلی خوشتیپ بودن واقعا هیچ موجودی تو خوشگلی به پاش نمی رسید
جیمین
دوشیزه خیلی خوشگل شده بودن واقعا زیبا بودن هیچ کسی تو زیبای به پاش نمی رسید
رفتم جلو و گفتم بریم پرنسس من
ات: بله پرنس
بازوشو گرفتم و از اوتاق رفتیم بیرون دیگه رفتیم حیات هیچ کسی نبود انگار همه رفته بودن وقتی از حیات می رفتیم بیرون آخرین دفعه پشته سرمو نگاه کردم با نامیدی رفتم بیرون جیمین دره ماشینو واسم باز کرد منم سوار شدم و راه افتادیم
جیمین: دوشیزه چرا اینجوری هستید مثله اینه که نامید هستید
ات: آخه پرنس هیچ. وقت تو این خونه خوشحال نبودم
جیمین: چرا دوشیزه
ات: ولش کنید پرنس نمیخوام تو همچین روزه خوبی ناراحت بشیم
جیمین: باشه اما بعدن می پرسم ازتون{ خنده}
ات: چشم {خنده }
جیمین
پیاده شدم و دره ماشینو باز کردم واسیه دوشیزه
و دستمو بردم جلو
دوشیزه پیاده شید
ات: دسته پرنس رو گرفتم و از ماشین پیاده شدم
وبه سمته قصر حرکت کردیم
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفش ات
اسلاید 4 لباس جیمین
نظرتون چیه پارت ها رو یکم کوتاه بنویسم یا همینطوری خوبه؟؟؟
این داستان ادامه دارد
۴.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.