part. 6 Dark Love
همینجوری داشتم به جیمین و نگاه های اونشبش فکر میکردم که صدای نوتیف گوشیم رشته ی افکارم رو
پاره کرد . نینا بود . خواسته بود امشب برم عمارتشون . از اونجایی که خیلی دلم براش تنگ شده بود قبول کردم.
الان ساعت چهار بود و من ساعت هفت میخواستم برم اونجا پس یکم خوابیدم و ساعت شیش بیدار شدم.
رفتم یه دوش ۱۰مینی گرفتم و حاضر شدم و با ماشین خودم راه افتادم سمت عمارت پارک....🦋
از اونجایی که من و نینا خیلی صمیمی بودیم و از دوستمون زمان زیادی میگذشت پس خونواده خانومم باهم خیلی خوب بودن و خب یجورایی من یکی از اعضای خانواده ی اونا و نینا هم یکی از اعضای خونواده ی ماست پدر و مادر نینا منو خیلی دوست دارن.
بیخیال افکارم شدم و پامو روی گاز فشردم تا زودتر برسم.
وقتی رسیدم به محض اینکه بادیگارای عمارتشون ماشین منو دیدن درو باز کردن و من هم رفتم تو ماشینم رو پارک کردم ونگاهی به خودم توی آینه کردم مثل همیشه خیره کننده بودم
پیاده شدم و گل هایی ام که برای مادر نینا گرفته بودم رو برداشتم و به سمت در ورودی حرکت کردم.
در زدم که خدمتکارا در رو باز کردن و بهم خوش آمد گفتن که یهو مادر نینا خودشو رسوند جلوی در و منو توی آغوشش کشید
#ا.ت دخترم دلتنگت بودم
+منم همینطور خاله جون
از بغلش بیرون اومدم گل های که واسش گرفته بودم رو دادم بهش که از خوشحالی چشماش برقی زد و تشکری کرد و بعدش به یکی از خدمتکارا اشاره کرد که بیان کتمو ازم بگیرن.
با مادر نینا رفتیم نشستیم تا نینا تشریف بیاره
بعد ۳۰مین نینا اومدو من هم یکم با مامانش حرف که یهو صدا ی پدر نینا از پشت سرمون اومد
من از جام بلند شدم و با پدرش سلام کردم که نگاهی خیره ی ینفرو رو خودم حس کردم
اون جیمین بود که از بالای پله های عمارت زل زده بود به من
نمیدونم چرا ولی نگاهش حس خوبی منتقل نمیکرد
بعد از اینکه جیمین متوجه نگاهی من روی خودش شد خیلی ریلکس از پله ها اومد پایین و روبه رو ایستاد و خطاب بهم گفت
/های لیدی خوشحالم که دوباره میبینمت
...............
های لاو🦋
امیدوارم حالتون خوب باشه
بچه ها حمایت کنین چون واقعا حمایت هاتون خیلی کمه
با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی بدید من وقت میزارم واسه نوشته هام و نمیخوام چیز مسخره ای آپ کنم پس لطفاً شما هم همکاری کنید
پارت قبلی شرط هارو نرسوندید اما من با این حال این پارت رو گزاشتم امیدوارم زود شرط های این پارت رو برسونید
شرط:
لایک۲۵
کامنت۳۰
پاره کرد . نینا بود . خواسته بود امشب برم عمارتشون . از اونجایی که خیلی دلم براش تنگ شده بود قبول کردم.
الان ساعت چهار بود و من ساعت هفت میخواستم برم اونجا پس یکم خوابیدم و ساعت شیش بیدار شدم.
رفتم یه دوش ۱۰مینی گرفتم و حاضر شدم و با ماشین خودم راه افتادم سمت عمارت پارک....🦋
از اونجایی که من و نینا خیلی صمیمی بودیم و از دوستمون زمان زیادی میگذشت پس خونواده خانومم باهم خیلی خوب بودن و خب یجورایی من یکی از اعضای خانواده ی اونا و نینا هم یکی از اعضای خونواده ی ماست پدر و مادر نینا منو خیلی دوست دارن.
بیخیال افکارم شدم و پامو روی گاز فشردم تا زودتر برسم.
وقتی رسیدم به محض اینکه بادیگارای عمارتشون ماشین منو دیدن درو باز کردن و من هم رفتم تو ماشینم رو پارک کردم ونگاهی به خودم توی آینه کردم مثل همیشه خیره کننده بودم
پیاده شدم و گل هایی ام که برای مادر نینا گرفته بودم رو برداشتم و به سمت در ورودی حرکت کردم.
در زدم که خدمتکارا در رو باز کردن و بهم خوش آمد گفتن که یهو مادر نینا خودشو رسوند جلوی در و منو توی آغوشش کشید
#ا.ت دخترم دلتنگت بودم
+منم همینطور خاله جون
از بغلش بیرون اومدم گل های که واسش گرفته بودم رو دادم بهش که از خوشحالی چشماش برقی زد و تشکری کرد و بعدش به یکی از خدمتکارا اشاره کرد که بیان کتمو ازم بگیرن.
با مادر نینا رفتیم نشستیم تا نینا تشریف بیاره
بعد ۳۰مین نینا اومدو من هم یکم با مامانش حرف که یهو صدا ی پدر نینا از پشت سرمون اومد
من از جام بلند شدم و با پدرش سلام کردم که نگاهی خیره ی ینفرو رو خودم حس کردم
اون جیمین بود که از بالای پله های عمارت زل زده بود به من
نمیدونم چرا ولی نگاهش حس خوبی منتقل نمیکرد
بعد از اینکه جیمین متوجه نگاهی من روی خودش شد خیلی ریلکس از پله ها اومد پایین و روبه رو ایستاد و خطاب بهم گفت
/های لیدی خوشحالم که دوباره میبینمت
...............
های لاو🦋
امیدوارم حالتون خوب باشه
بچه ها حمایت کنین چون واقعا حمایت هاتون خیلی کمه
با لایک و کامنت هاتون بهم انرژی بدید من وقت میزارم واسه نوشته هام و نمیخوام چیز مسخره ای آپ کنم پس لطفاً شما هم همکاری کنید
پارت قبلی شرط هارو نرسوندید اما من با این حال این پارت رو گزاشتم امیدوارم زود شرط های این پارت رو برسونید
شرط:
لایک۲۵
کامنت۳۰
۱۱.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.