چوپان پیر همچنانکه به نرمی به عمق بیابان پیش می رفت، مرا
چوپان پیر همچنانکه به نرمی به عمق بیابان پیش میرفت، مرا گفت؛ دو رکعت نماز فهم بخوان که تو نیازمند فهمی و نه دانش! و آن سالکان را چنین است؛ در رکعت اول چون تکبیرة الاحرام بستی همهٔ دنیا را به پشت سرت انداز و هر فکر و خیالی را به دور بریز. ذهنت را خالی از هر دانستگی کن. آنگاه به پاس برکت این خالی شدن، به تعظیم حق رکوع کن و آنگاه پیش از مرگت بمیر که این همان سجده و به خاک افتادن است. دو بار بمیر! و دو باره اِحیا شو. در رکعت دوم تسلیم محض باش. نرم همچون گِلی بدست کوزهگر صورتساز. آنگاه به قنوت دستان خالیات را همچون ظرفی پاک از همهچیز، بسوی هستیسازِ بزرگ برگیر تا او نور فهم را چون روحی بر تو بتاباند… چه این فهم اکتسابی نیست، موهبتی الهی است که تنها پاکشدگان و خالیشدگان را سزاست. و تو نیازمند فهمی. این فهم که سراغت بیاید، چهکنمها از زندگیات رخت بر میبندند و فریبکاران و متظاهران روزگار هیچ سلطهای بر تو نخواهند داشت…
مسعود ریاعی
مسعود ریاعی
۷۹۱
۰۹ بهمن ۱۴۰۲