پارت ۳
ویو نویسنده
همین طور که بچه گریه میکرد و سانزو و ران بحث میکردن مایکی اومد و بچه رو بغل کرد همه مخصوصا ایزانا و ران و سانزو چشماشون اندازه هندونه شد🤣
وقتی بچه رفت بغل مایکی آروم شد و کم کم خوابش برد....
*چند روز بعد
مایکی:ایزانا....
ایزانا:بله
مایکی:ازت میخوام........
.
.
.
.
.
ایزانا:چیییییییییییییییی.....
مایکی:همین که گفتم حالا هم زود باش
ایزانا:با...شه
*مکان پیش کاکاچو و تاکئومی
کاکاچو:بنظرت بچه لباس جدید و وسایل جدید نمیخواد؟
تاکئومی:چرا ولی بنظرت کوکونوی پول......
هاجیمه:منم موافقم کاکاچو
تاکئومی:اهممممممم *سرفه
بریم پاساژ بچه هم ببریم
کاکاچو و کوکونوی و تاکئومی تغییر چهره دادن و رفتن تا برای بچه وسایل مورد نیازشو بخرن
کوکونوی هرچی که بنظرش خوب می میومد رو میگرفت
کاکاچو هم عین مامانا با کوکونوی بحث میکرد
تاکئومی هم که بچه تو بغلش بود انگشتاش تو دهنش بود
*مکان امارات بونتن
سانزو:بچهههههههه گمممممم شدددددددددددددددد
ران:دو دقیقهههههههههه نبودمممممممممممم
سانزو:خفه بادمجون دراز
ران:پشمک سادیسمی
سانزو:تمشک گندیده
ران:فلامینگوی سخنگو
و.............
ریندو:الو کاکاچو بچه پیش توهه؟
کاکاچو:.........
ریندو:آها باش خداحافظ
خفههههههههه شیدددددددددددددد
ران و سانزو:کسی از تو نظر نخواست
مایکی:خفه میشید یا خودم خفتون کنم
ران و سانزو:گوه خوردیم
ریندو:😂
ران:رو آب بخندی
سانزو:میکشمت💢
مایکی رفت بخوابه چند روز بود نخوابیده بود
*فلش بک به چند روز پیش
ایزانا:مایکی یکم بخواب
*روز بعد
ایزانا:اصلا نخواب به درک
*روز بعد تر
ایزانا:مطمئنی آدمی؟
*روز بعد تر تر
ایزانا:مردی؟
*پایان فلش بک
در امارات باز شد که توجه ران و ریندو و سانزو و مایکی به در جلب شد
کاکاچو با آملیا که یه پستونک دهنش بود و پشت سرش کوکونوی که داشت به خواطر پولاش عر میزد و تاکئومی که کل خریدا دستش بود اومدن داخل...
........................................
اینم پارت 😂❤
ساعت ۵ صبحه پارت دادم قدرمو بدونید😑
همین طور که بچه گریه میکرد و سانزو و ران بحث میکردن مایکی اومد و بچه رو بغل کرد همه مخصوصا ایزانا و ران و سانزو چشماشون اندازه هندونه شد🤣
وقتی بچه رفت بغل مایکی آروم شد و کم کم خوابش برد....
*چند روز بعد
مایکی:ایزانا....
ایزانا:بله
مایکی:ازت میخوام........
.
.
.
.
.
ایزانا:چیییییییییییییییی.....
مایکی:همین که گفتم حالا هم زود باش
ایزانا:با...شه
*مکان پیش کاکاچو و تاکئومی
کاکاچو:بنظرت بچه لباس جدید و وسایل جدید نمیخواد؟
تاکئومی:چرا ولی بنظرت کوکونوی پول......
هاجیمه:منم موافقم کاکاچو
تاکئومی:اهممممممم *سرفه
بریم پاساژ بچه هم ببریم
کاکاچو و کوکونوی و تاکئومی تغییر چهره دادن و رفتن تا برای بچه وسایل مورد نیازشو بخرن
کوکونوی هرچی که بنظرش خوب می میومد رو میگرفت
کاکاچو هم عین مامانا با کوکونوی بحث میکرد
تاکئومی هم که بچه تو بغلش بود انگشتاش تو دهنش بود
*مکان امارات بونتن
سانزو:بچهههههههه گمممممم شدددددددددددددددد
ران:دو دقیقهههههههههه نبودمممممممممممم
سانزو:خفه بادمجون دراز
ران:پشمک سادیسمی
سانزو:تمشک گندیده
ران:فلامینگوی سخنگو
و.............
ریندو:الو کاکاچو بچه پیش توهه؟
کاکاچو:.........
ریندو:آها باش خداحافظ
خفههههههههه شیدددددددددددددد
ران و سانزو:کسی از تو نظر نخواست
مایکی:خفه میشید یا خودم خفتون کنم
ران و سانزو:گوه خوردیم
ریندو:😂
ران:رو آب بخندی
سانزو:میکشمت💢
مایکی رفت بخوابه چند روز بود نخوابیده بود
*فلش بک به چند روز پیش
ایزانا:مایکی یکم بخواب
*روز بعد
ایزانا:اصلا نخواب به درک
*روز بعد تر
ایزانا:مطمئنی آدمی؟
*روز بعد تر تر
ایزانا:مردی؟
*پایان فلش بک
در امارات باز شد که توجه ران و ریندو و سانزو و مایکی به در جلب شد
کاکاچو با آملیا که یه پستونک دهنش بود و پشت سرش کوکونوی که داشت به خواطر پولاش عر میزد و تاکئومی که کل خریدا دستش بود اومدن داخل...
........................................
اینم پارت 😂❤
ساعت ۵ صبحه پارت دادم قدرمو بدونید😑
۱.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.