"تيمارستان صورتی" پارت پانزدهم
ویو ا/ت
داشتم میرفتم پایین که جیمین جلوم ظاهر شد..هین بلندی کشیدم و توی چشماش زل زدم...قبلا این چشما پر از مهربونی و عشق بود ..اما حالا شده خشونت..انگار تا خون کسی رو نریزه دلش آروم نمیگیره..
جیمین:به به ..خانم کیم..چه خبر؟از این طرفا ؟
خواستم در برم که با برخورد سرم به ی چیزی افتادم..جیمین بود ..چجوری اینقدر سریع اومد روبه روم؟عجیبه..ترس تمام وجودم رو گرفته بود..
بازوم رو گرفت و میکشید ..اینقدر محکم میکشید که بازوم بی حس شده بود..
ا/ت:ولم کن..تروخداا..هقق..ولم کنن ..لطفاا..(با گریه)
بدون توجه به من داشت منو میبرد که کارینا منو دید..
کارینا:ا/تتتتت..ولش کنن عوضیییی
داشتم میومدم سمت مون که ..جیمین اسلحه رو گرفت روی سرم..
جیمین:نزدیک شو تا ببین چجوری ی تیر نثارش میکنم..
کارینا:نهه..باشه..هقق...باشه..کاریش نداشته باش..
جیمین پوزخندی زد و به آدماش علامت داد..
اونا هم رفتن سمت کارینا...چیی؟نهه لطفاا ..
ا/ت:جیمیننن..جیمیننن تروخدا با اون کاری نداشته باشس..تروخداا هقققق..(گریه و داد)
جیمین:اسم منو به زبون کثیفتت نیار ..خفه شو ..فقط خفهه..
دیگه نمیتونستم باهاش بحث کنم واقعا عصبی بود ..بد کاری کردم ..آفرین ا/ت گور خودتو کندی..با اینکه تمام مدت از ترس بدنم داشت میلرزید ولی سعی کردم نشون ندم ..اینکه دیگران از توی چشمای من بفهمن که چه حالی دارم کار سختیه.. هیچکس نمیتونه از توی چشمام حالم رو درک کن و این خوب بود چون جلوی عوضی ها ترسم رو نشون نمیدادم.. جیمین چجوری اینقدر تغییر کرد؟چراا؟یعنی واقعا تمام رفتارای قبلش دروغ بود؟اون هیچ حسی بهم نداشت ..؟کم کم بغضم داشت میترکید..آدمای جیمین مارو انداختن توی ی ون مشکی و با چیزی که جلوی دهنمون قرار گرفت دیگه چیزی نفهمیدیم..
.
.
خب خبب هایی..من اومدممم...هنر کردم نهه؟بچه ها نظرتون درباره فیک رو برام بنویسین که واقعا دوست دارین ادامه بدم یا نه خوبه یا نه حتما بگید..میخوای ی فیک دیگه هم شروع کنم ..و عرضم به حضورتون که ابن فیک پایان خوشی ندارهه ..بله ..ماچ بهتون حمایت کنیننن🥹
داشتم میرفتم پایین که جیمین جلوم ظاهر شد..هین بلندی کشیدم و توی چشماش زل زدم...قبلا این چشما پر از مهربونی و عشق بود ..اما حالا شده خشونت..انگار تا خون کسی رو نریزه دلش آروم نمیگیره..
جیمین:به به ..خانم کیم..چه خبر؟از این طرفا ؟
خواستم در برم که با برخورد سرم به ی چیزی افتادم..جیمین بود ..چجوری اینقدر سریع اومد روبه روم؟عجیبه..ترس تمام وجودم رو گرفته بود..
بازوم رو گرفت و میکشید ..اینقدر محکم میکشید که بازوم بی حس شده بود..
ا/ت:ولم کن..تروخداا..هقق..ولم کنن ..لطفاا..(با گریه)
بدون توجه به من داشت منو میبرد که کارینا منو دید..
کارینا:ا/تتتتت..ولش کنن عوضیییی
داشتم میومدم سمت مون که ..جیمین اسلحه رو گرفت روی سرم..
جیمین:نزدیک شو تا ببین چجوری ی تیر نثارش میکنم..
کارینا:نهه..باشه..هقق...باشه..کاریش نداشته باش..
جیمین پوزخندی زد و به آدماش علامت داد..
اونا هم رفتن سمت کارینا...چیی؟نهه لطفاا ..
ا/ت:جیمیننن..جیمیننن تروخدا با اون کاری نداشته باشس..تروخداا هقققق..(گریه و داد)
جیمین:اسم منو به زبون کثیفتت نیار ..خفه شو ..فقط خفهه..
دیگه نمیتونستم باهاش بحث کنم واقعا عصبی بود ..بد کاری کردم ..آفرین ا/ت گور خودتو کندی..با اینکه تمام مدت از ترس بدنم داشت میلرزید ولی سعی کردم نشون ندم ..اینکه دیگران از توی چشمای من بفهمن که چه حالی دارم کار سختیه.. هیچکس نمیتونه از توی چشمام حالم رو درک کن و این خوب بود چون جلوی عوضی ها ترسم رو نشون نمیدادم.. جیمین چجوری اینقدر تغییر کرد؟چراا؟یعنی واقعا تمام رفتارای قبلش دروغ بود؟اون هیچ حسی بهم نداشت ..؟کم کم بغضم داشت میترکید..آدمای جیمین مارو انداختن توی ی ون مشکی و با چیزی که جلوی دهنمون قرار گرفت دیگه چیزی نفهمیدیم..
.
.
خب خبب هایی..من اومدممم...هنر کردم نهه؟بچه ها نظرتون درباره فیک رو برام بنویسین که واقعا دوست دارین ادامه بدم یا نه خوبه یا نه حتما بگید..میخوای ی فیک دیگه هم شروع کنم ..و عرضم به حضورتون که ابن فیک پایان خوشی ندارهه ..بله ..ماچ بهتون حمایت کنیننن🥹
۸.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.