پارت ۳

یونا ویو
حالم خیلی بد بود
اون لنتیا ولم کردن.. دیگه نمی‌تونستم راه برم
آقای لی ویو
چند ساعتیه که یونا پیداش نیست یعنی کجاست این دختر ... همینجوری داشتم میرفتم که صدای گریه شنیدم ... رفتن دیدم یوناعه
؟ یونا چیشده ؟*نگران
- آقا هق هق هق
؟ بلند شو
یونا بلند شد و رفتیم سمت بیمارستان مدرسه
؟ دانش آموزام حالش بده
@ یا خدا .. چرا اینجوری شده ؟
- هق هق
@ بشین رو تخت تا باند پیچی کنم زخماتو
- آیییییی هق
@ چیزی نیست الان تموم میشه
یونا ویو
خیلی درد داشت ولی خوب تموم شد
؟میتونی تا زنگ آخر بمونی ؟
-اومم آره
؟خوبه
رفتم وارد کلاس شدم و یونا هم اومد .. کتابام رو جمع کردم و رفتم
یونا ویو
بچه ها خیلی منو با تعجب نگاه میکردم
&آدم شدی ؟
-برو گمشو انور
&اگه نرم ؟
-تضمین نمیکنم سالم بمونی
&آخی کوتوله
یونا کتاب رو برداشت و پرت کرد سمتش
زنگ خورد وهمه رفتن خونه
پیاده رفتم خونه که بابا منو دید
+ یونااا؟*نگران
-چیزی نیست بابا
+خیلیم هست
-آیی*جیغ
+چیشده ؟
- هق شونم هق هق
یونگی ویو
خیلی بد ضربه خورده بود
بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت .

انتظار نداشته باشید با دست شکسته مدت طولانی فیک بنویسم
شرط ها
۲۰ لایک
۲۰ کامنت