Part1
Part1
*عشق اجاره ای*
کوک: تو ماشین نشسته بودم و منتظر بابام بودم بابام گفت من و میخواد ببره یه جای خوب که به عشقم میرسم.
عشقم؟ منظورش از عشقم چی بود!
باللخره اومد وقتی سوار ماشین شد ازش پرسیدم: بابا کجا میخوایم بریم
سونگ هو(پدر کوک): گفتم که یه جای خوب خودت عاشقش میشی
کوک: وقتی اینو گفت کل بدنم لرزید نکنه منو میخواد ببره قما...
نه نه حتی فکرش هم برام ترسناکه بابا خودش میدونه من بدم میاد پس نمیبره:)
«چند دقیقه بعد»
کوک: رسیدیم به یک کافه
شکماز اینکه بابام منو میخواد ببره قمار خونه کم شد
از ماشین پیاده شدیم
رفتیم داخل کافه نشستیم (بابام انگار منتظر یکی بود) پس ازش پرسیدم: بابا منتظر کسی هستی؟
سونگ هو: اره
کوک: منتظر کی؟
سونگ هو: یکی از دوستان بچگیم که الان میخوام بعد از چند سال ببینمش
کوک: پس چرا منو آوردی؟
سونگ هو: چون اونم میخواد بچشو بیاره
کوک: بچش؟ پسره! چند سالشه؟!
سونگ هو: واااای بچه چقدر زر میزنی خفه شو دیگه(ادمین: خودت خفه شو البیای«فش»)
کوک: هیچی نگفتم و منتظر موندم
۵ دقیقه بعد
کوک: داشتم با دستام بازی میکردم که بابام گفت: اومدن خودتو جمع و جور کن
خودموجمع کردم و به در کافه نگاه کردم که یهو دیدم....
تو خماری بمونید کرم دااااارمممم😂🤣
شرط پارت بعد:
۵ لایک
کامنت اچجباریه
اگه کامنت نزارید پارت بعد رو نمیزارم
*عشق اجاره ای*
کوک: تو ماشین نشسته بودم و منتظر بابام بودم بابام گفت من و میخواد ببره یه جای خوب که به عشقم میرسم.
عشقم؟ منظورش از عشقم چی بود!
باللخره اومد وقتی سوار ماشین شد ازش پرسیدم: بابا کجا میخوایم بریم
سونگ هو(پدر کوک): گفتم که یه جای خوب خودت عاشقش میشی
کوک: وقتی اینو گفت کل بدنم لرزید نکنه منو میخواد ببره قما...
نه نه حتی فکرش هم برام ترسناکه بابا خودش میدونه من بدم میاد پس نمیبره:)
«چند دقیقه بعد»
کوک: رسیدیم به یک کافه
شکماز اینکه بابام منو میخواد ببره قمار خونه کم شد
از ماشین پیاده شدیم
رفتیم داخل کافه نشستیم (بابام انگار منتظر یکی بود) پس ازش پرسیدم: بابا منتظر کسی هستی؟
سونگ هو: اره
کوک: منتظر کی؟
سونگ هو: یکی از دوستان بچگیم که الان میخوام بعد از چند سال ببینمش
کوک: پس چرا منو آوردی؟
سونگ هو: چون اونم میخواد بچشو بیاره
کوک: بچش؟ پسره! چند سالشه؟!
سونگ هو: واااای بچه چقدر زر میزنی خفه شو دیگه(ادمین: خودت خفه شو البیای«فش»)
کوک: هیچی نگفتم و منتظر موندم
۵ دقیقه بعد
کوک: داشتم با دستام بازی میکردم که بابام گفت: اومدن خودتو جمع و جور کن
خودموجمع کردم و به در کافه نگاه کردم که یهو دیدم....
تو خماری بمونید کرم دااااارمممم😂🤣
شرط پارت بعد:
۵ لایک
کامنت اچجباریه
اگه کامنت نزارید پارت بعد رو نمیزارم
۶.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.