پارت 15
پارت 15
درنا: من چند وقت با حسین میرم شمال مامان زنگ زد بگو با توم
من: باشه اما گفته باشم بعد چن وقت با یه بچه نیای یا یادت نره
حسین: داداش یه لحظه واستا من جواب این بدم
درنا: یعنی چی زشته وا
من: از من گفتن دونفر تو ویلا سومی نفر شیطون
درنا: اها بس تو امیر هم تو ویلا با هم اوکیی
من: فعلا
صدای غر غر حسین می اومد این چه حرفه اخه زدی دختر این همین جوری مشکل مغزی داره روح و روانش
از شون دور شدم یه اهنگ شاد پلی کردم هنسوری گذاشتم رو گوشم
امیر خدا لعنت کنه که منو کردی شوجیه ادمای اطرافم
به الهه و فانیذ گفتم بیان پاساژ قرار خرید کنیم اونا هم از خدا خواسته اومدن
الهه: وای خدا این خیلی بهت میاد
فانیذ: این یکی
من: نه
الهه: برای چی می خواهی
من:. امیر علی هنوزم مهمونی میگیره
فانیذ:معلوم وایستا تو مگه نگفتی نمیای دیگه
من: اره الان حرفم عوض شد
الهه:جونن بابا شدی همون دریا خودمون برو که رفتیم
رفتم تو یه بوتیک یه لباس مجلسی چشم گرفت بین شون سفید بوداندامی بود
پسره: بهتون میاد
من: هنوز تن نزدم
پسره: تصور کردم اندامتون از مانکن هم لاغر تر
من: اوکی می خواهمش
لباس گرفتم رفتم تو یکی از اتاقا پرو کردم واقعا راست می گفت پسره امیر همیشه می گفت وقتی سفید می پوشم کپ فرشته ها میشم شبیه اینا که تو داستانا هستن وقتی می پوشم شبیه یه دلبر میشم که همه جذب خودش می کنه
الهه:بیا بیرون ببینم
در باز کردم
دهنشون باز مونده بود سیب گلو پسر فروشنده بالا پایین می رفت
فانیذ: قلبم دختر چقدر قشنگ شدی تو اخه
پسره: شبیه فرشته هاس
الهه: همین بخر
سرم تکون دادم بعد عوض کردنش خریدم اینو باید تو یه مجلس بزرگ پوشید برای مجلس های امیر علی باید اها اون قشنگ
من: میشه اون ببینم
پسره:حتما
یه لباس تا رون پام می رسید اینم جذب بود اینم خریدم الهه از تمام لباسای که پرو کردم عکس می گرفت می فرستاد برای درنا
یه چند تا. مانتو و کتونی و کیف خریدم
الهه: برنامه ات چیه
من: می خواهم برای همیشه فراموش کنم از نو بسازم می خواهم بشم یه دریای قوی و همین جور من خیلی وقت تحصیلاتم تموم شده می خواهم برم کار کنم
فانیذ: نظرت چیه بعد عید بریم یکم مسافرت
الهه:کجا
فانیذ: المان فرانسه بریم تو مهمونی های که همه معمارا باشن تازه دریا یه معمار علیکی نیست بیشتر معمارا می شناسنش
من: اوهوم پاشید بریم
درنا یه چند وقت میشه که رفته با حسین شمال این مدت منم خرید کردم باشگاه رفتم من بکس کار بودم اما بعد امیر گذاشتمش کنار از این نگذریم که بدنم خیلی ضعیف اما خب دارم قویش می کنم
هنوزم نمی تونم نون و برنج بخورم معدم قبول نمی کنه
امروز میشه 15 فروردین ماه من سال جدید زندگیم دوباره ساختم
صبح با صدای تلفن بیدار شدم
من: ها
الهه: از درنا خبر داری
من: با حسین شمال
الهه: حسین که
درنا: من چند وقت با حسین میرم شمال مامان زنگ زد بگو با توم
من: باشه اما گفته باشم بعد چن وقت با یه بچه نیای یا یادت نره
حسین: داداش یه لحظه واستا من جواب این بدم
درنا: یعنی چی زشته وا
من: از من گفتن دونفر تو ویلا سومی نفر شیطون
درنا: اها بس تو امیر هم تو ویلا با هم اوکیی
من: فعلا
صدای غر غر حسین می اومد این چه حرفه اخه زدی دختر این همین جوری مشکل مغزی داره روح و روانش
از شون دور شدم یه اهنگ شاد پلی کردم هنسوری گذاشتم رو گوشم
امیر خدا لعنت کنه که منو کردی شوجیه ادمای اطرافم
به الهه و فانیذ گفتم بیان پاساژ قرار خرید کنیم اونا هم از خدا خواسته اومدن
الهه: وای خدا این خیلی بهت میاد
فانیذ: این یکی
من: نه
الهه: برای چی می خواهی
من:. امیر علی هنوزم مهمونی میگیره
فانیذ:معلوم وایستا تو مگه نگفتی نمیای دیگه
من: اره الان حرفم عوض شد
الهه:جونن بابا شدی همون دریا خودمون برو که رفتیم
رفتم تو یه بوتیک یه لباس مجلسی چشم گرفت بین شون سفید بوداندامی بود
پسره: بهتون میاد
من: هنوز تن نزدم
پسره: تصور کردم اندامتون از مانکن هم لاغر تر
من: اوکی می خواهمش
لباس گرفتم رفتم تو یکی از اتاقا پرو کردم واقعا راست می گفت پسره امیر همیشه می گفت وقتی سفید می پوشم کپ فرشته ها میشم شبیه اینا که تو داستانا هستن وقتی می پوشم شبیه یه دلبر میشم که همه جذب خودش می کنه
الهه:بیا بیرون ببینم
در باز کردم
دهنشون باز مونده بود سیب گلو پسر فروشنده بالا پایین می رفت
فانیذ: قلبم دختر چقدر قشنگ شدی تو اخه
پسره: شبیه فرشته هاس
الهه: همین بخر
سرم تکون دادم بعد عوض کردنش خریدم اینو باید تو یه مجلس بزرگ پوشید برای مجلس های امیر علی باید اها اون قشنگ
من: میشه اون ببینم
پسره:حتما
یه لباس تا رون پام می رسید اینم جذب بود اینم خریدم الهه از تمام لباسای که پرو کردم عکس می گرفت می فرستاد برای درنا
یه چند تا. مانتو و کتونی و کیف خریدم
الهه: برنامه ات چیه
من: می خواهم برای همیشه فراموش کنم از نو بسازم می خواهم بشم یه دریای قوی و همین جور من خیلی وقت تحصیلاتم تموم شده می خواهم برم کار کنم
فانیذ: نظرت چیه بعد عید بریم یکم مسافرت
الهه:کجا
فانیذ: المان فرانسه بریم تو مهمونی های که همه معمارا باشن تازه دریا یه معمار علیکی نیست بیشتر معمارا می شناسنش
من: اوهوم پاشید بریم
درنا یه چند وقت میشه که رفته با حسین شمال این مدت منم خرید کردم باشگاه رفتم من بکس کار بودم اما بعد امیر گذاشتمش کنار از این نگذریم که بدنم خیلی ضعیف اما خب دارم قویش می کنم
هنوزم نمی تونم نون و برنج بخورم معدم قبول نمی کنه
امروز میشه 15 فروردین ماه من سال جدید زندگیم دوباره ساختم
صبح با صدای تلفن بیدار شدم
من: ها
الهه: از درنا خبر داری
من: با حسین شمال
الهه: حسین که
۳.۳k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.