گروگانگیر
پارت ۶
وقتی به خونه بهروز رسیدیم. از ماشین پیاده شدیم. یه پسر هم سن من دم بالکن بود. ما رفتیم بالا . وقتی داخل شدیم، دوتا زن و یه مرد. ۲ تا دختر جوون. و یه پسر هم سن من. همون پسره که توی بالکن بود.
بهروز یکی یکی معرفیشون کرد.
بهروز: ایشون بهار هستند. عمه تو و خواهر من.
بهار اومد نزدیک و منو در آغوش کشید. بهم گفت: چقدر بزرگ شدی عمه. خیلی کوچیک بودی.منم بغلش کردم.
بهروز: ایشون بهرام هستن. عمو تو و برادر من. ایشون سرهنگ بازنشسته نیروی دریایی هستن. و در آخر به اوت یکی زنه اشاره کرد و گفت: گلرخ خانم. همسر بهرام.
بعد به جوونا اشاره کرد. به دوتا دخترا اشاره کرد و گفت:ایشون سارا خانم و ایشون سحر خانم هستن. دخترای عمه بهار. و بهد به اون پسر جوونه اشاره کرد و گفت: امیر سام. پسر بهرام. که مثل من و پدرش توی نیروی انتظامی کار میکنه. دستم رو آوردم بالا تا باهاش دست بدم.اما سرخ شد و چند لحظه بعد با اکراه دستمو گرفت و خیلی زود هم ول کرد. از این پسره اصلا خوشم نیومد. ایشششش.
شمال_ لویسان_ویلای بچه های رادش
شهاب
از در خونه داخل شدم. چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود. تک تک خواهر برادر هامو بغل کردم. خیلی دوسشون دارم ولی شرایط زندگشیون به من نمی خوره.
رفتیم تو و. نشستیم ازشون پرسیدم: پس بابا کجاست؟
شروین: راستش بابا رو گرفتن. سرهنگ ماجد گرفته.
شهاب گفت خب باید آزادش کنیم.
شروین: خودمونن تو فکر همینیم. از مسعودی خواستم اطلاعات اون سرهنگ رو بهمون بده. گوشی شروین زنگ خورد. و رفت. بعد چند دقیقه با خوشحالی برگشت.
شروین: ماجد یه دختر داره که تازه همین امروز از فرانسه اومده. اون گروگان خوبیه. وقت نداریم رفت و آمداشونو چک کنیم همین فردا کار رو شروع میکنیم. شایان تو برو اگه دیدی وضعیت خوبه چند نفرو بفرست برن دختررو بیارن.
پرش زمانی به فردا
ناژین
ناژین: بهروز منو میبری گردش میخوام تهرانو ببینم.
بهروز: نه متأسفانه یه جلسه کاری دارم. نمیشه.
سارا: من امروز بیکارم. من میبرمش
بهروز:مرسی ازت سارا جان.
سارا: خواهش میکنم من خیلی وقته خرید با یه دختر دیگه گردش نرفتم. این واسم یه تنوع هم هست.
ناژین: مرسی عزیزم.
سارا چشمک زد. برو آماده شو
با عجله رفتم بالا و آماده شدم. یه بلوز بافتنی طوسی با شلوار لی یخی چسبون پوشیدم.(اسلاید بعد) و رفتم پایین
تو راه یهو توی خیایون فرعی یه ون سیاه پیچید جلومون. سارا خواست پیاده شه که سی تا نره غول از ماشین پیاده شدن...
پارت بعد رو دو ساعت دیگه می ذارم
وقتی به خونه بهروز رسیدیم. از ماشین پیاده شدیم. یه پسر هم سن من دم بالکن بود. ما رفتیم بالا . وقتی داخل شدیم، دوتا زن و یه مرد. ۲ تا دختر جوون. و یه پسر هم سن من. همون پسره که توی بالکن بود.
بهروز یکی یکی معرفیشون کرد.
بهروز: ایشون بهار هستند. عمه تو و خواهر من.
بهار اومد نزدیک و منو در آغوش کشید. بهم گفت: چقدر بزرگ شدی عمه. خیلی کوچیک بودی.منم بغلش کردم.
بهروز: ایشون بهرام هستن. عمو تو و برادر من. ایشون سرهنگ بازنشسته نیروی دریایی هستن. و در آخر به اوت یکی زنه اشاره کرد و گفت: گلرخ خانم. همسر بهرام.
بعد به جوونا اشاره کرد. به دوتا دخترا اشاره کرد و گفت:ایشون سارا خانم و ایشون سحر خانم هستن. دخترای عمه بهار. و بهد به اون پسر جوونه اشاره کرد و گفت: امیر سام. پسر بهرام. که مثل من و پدرش توی نیروی انتظامی کار میکنه. دستم رو آوردم بالا تا باهاش دست بدم.اما سرخ شد و چند لحظه بعد با اکراه دستمو گرفت و خیلی زود هم ول کرد. از این پسره اصلا خوشم نیومد. ایشششش.
شمال_ لویسان_ویلای بچه های رادش
شهاب
از در خونه داخل شدم. چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود. تک تک خواهر برادر هامو بغل کردم. خیلی دوسشون دارم ولی شرایط زندگشیون به من نمی خوره.
رفتیم تو و. نشستیم ازشون پرسیدم: پس بابا کجاست؟
شروین: راستش بابا رو گرفتن. سرهنگ ماجد گرفته.
شهاب گفت خب باید آزادش کنیم.
شروین: خودمونن تو فکر همینیم. از مسعودی خواستم اطلاعات اون سرهنگ رو بهمون بده. گوشی شروین زنگ خورد. و رفت. بعد چند دقیقه با خوشحالی برگشت.
شروین: ماجد یه دختر داره که تازه همین امروز از فرانسه اومده. اون گروگان خوبیه. وقت نداریم رفت و آمداشونو چک کنیم همین فردا کار رو شروع میکنیم. شایان تو برو اگه دیدی وضعیت خوبه چند نفرو بفرست برن دختررو بیارن.
پرش زمانی به فردا
ناژین
ناژین: بهروز منو میبری گردش میخوام تهرانو ببینم.
بهروز: نه متأسفانه یه جلسه کاری دارم. نمیشه.
سارا: من امروز بیکارم. من میبرمش
بهروز:مرسی ازت سارا جان.
سارا: خواهش میکنم من خیلی وقته خرید با یه دختر دیگه گردش نرفتم. این واسم یه تنوع هم هست.
ناژین: مرسی عزیزم.
سارا چشمک زد. برو آماده شو
با عجله رفتم بالا و آماده شدم. یه بلوز بافتنی طوسی با شلوار لی یخی چسبون پوشیدم.(اسلاید بعد) و رفتم پایین
تو راه یهو توی خیایون فرعی یه ون سیاه پیچید جلومون. سارا خواست پیاده شه که سی تا نره غول از ماشین پیاده شدن...
پارت بعد رو دو ساعت دیگه می ذارم
۲.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.