پارت ۴
پارت ۴
بورام : چشمام داشت بسته میشد دیگه نمیتونستم باز نگهشون دارم
جونگکوک: بورام....بورام....صدامو....میشنوی
بورام: ا...ره
جونگکوک: حالت خوبه
بورام: نه میخوام.....بخوابم
جونگکوک: میتونی...سرتو...تکون بدی
بورام: نه....خیلی درد دارم
جونگکوک: بورام.....به هیچ عنوان.....نخواب
بورام: ولی بیشتر از این .....نمیتونم
جونگکوک: میدونم میدونم....ولی...نباید...بخوابی
بورام: ن...می....تون.....
جونگکوک: بورام....بورام...صدامو میشنوی؟
بورامممممم با تموم توانی که داشتم داد میکشیدم کمکککککک یکی ....اینجا ....داره....میمیره
جونگکوک: دیگه نفهمیدم چی شد چشمام سیاه شد و........
یون سوک
یه معرفی درباره یون سوک یون سوک خواهر بورامه که ۵ سال از خودش بزرگتره بورام ۱۸ سالشه
هایون
هایون خواهر بزرگتره کوکه هایون با جونگکوک ۳ سال تفاوت سنی داره
یون سوک: تو خونه منتظره بورام بودم امشب از آمریکا رسیده بودم میخواستم سوپرایزش کنم اما نمیدونم چرا هنوز نیومده
هایون: جونگکوک معمولا دیر نمیومد خونه اییییییی چرا اینقدر دیر کردی همینطور که داشتم غر میزدم گوشیم زنگ خورد
هایون:بله
پرستار: جئون هایون
هایون: بله خودم هستم
پرستار: من از بیمارستان زنگ میزنم برادرتون تصادف سختی داشتن
هایون: وقتی اینو گفت دستام شل شد تنم یخ کرد گوشی از دستم افتاد بعدش خودم با ضرب روی زانو هام فرود اومدم
یون سوک: دیگه عصبی شدم به گوشی بورام زنگ زدم که جواب داد
پرستار: بله
یون سوک: ام...سلام من خواهر بزرگ لی بورام هستم ...میشه بگید کجاست؟
پرستار: پس از بستگانشون هستید
یون سوک: درسته
پرستار: متاسفانه خواهرتون تصادف سختی داشتن فعلا تو اتاق عملا
یون سوک: وقتی اینو گفت نذاشتم حرفشو ادامه بده
کدوم بیمارستان؟
پرستار: مرکز پزشکی کیونگ هی
یون سوک: سریع از خونه زدم بیرون و با تمام سرعت به سمت بیمارستان رفتم
هایون: با تمام سرعت میروندم اشکام بدون کنترل میریختن من جزع کوک کسیو نداشتم اون داداش کوچولو بود باورم نمیشه همچین بلایی سرش اومده
یون سوک: به محض اینکه به بیمارستان رسیدم ماشین رو گذاشتم دم در و بدون اینکه کلیدو بردارم و یا درو ببندم به سمت در ورود دویدم
هایون: سریع ماشین گذاشتم دم درو خودم رو به داخل بیمارستان سریع رفتم پیش یه پرستار و مشخصات جونگکوک رو بهش گفتم اونم بهم گفت تو کدوم اتاق عمله
۳ ساعت بعد
یون سوک: هنوز تو اتاق عمل بود خیلی بی قرار بودم داشتم دیوونه میشدم
به مناسبت تولد بانیمون یه پارت دیگه هم بدون شرط میزارم❤️❤️🐇🐇
بورام : چشمام داشت بسته میشد دیگه نمیتونستم باز نگهشون دارم
جونگکوک: بورام....بورام....صدامو....میشنوی
بورام: ا...ره
جونگکوک: حالت خوبه
بورام: نه میخوام.....بخوابم
جونگکوک: میتونی...سرتو...تکون بدی
بورام: نه....خیلی درد دارم
جونگکوک: بورام.....به هیچ عنوان.....نخواب
بورام: ولی بیشتر از این .....نمیتونم
جونگکوک: میدونم میدونم....ولی...نباید...بخوابی
بورام: ن...می....تون.....
جونگکوک: بورام....بورام...صدامو میشنوی؟
بورامممممم با تموم توانی که داشتم داد میکشیدم کمکککککک یکی ....اینجا ....داره....میمیره
جونگکوک: دیگه نفهمیدم چی شد چشمام سیاه شد و........
یون سوک
یه معرفی درباره یون سوک یون سوک خواهر بورامه که ۵ سال از خودش بزرگتره بورام ۱۸ سالشه
هایون
هایون خواهر بزرگتره کوکه هایون با جونگکوک ۳ سال تفاوت سنی داره
یون سوک: تو خونه منتظره بورام بودم امشب از آمریکا رسیده بودم میخواستم سوپرایزش کنم اما نمیدونم چرا هنوز نیومده
هایون: جونگکوک معمولا دیر نمیومد خونه اییییییی چرا اینقدر دیر کردی همینطور که داشتم غر میزدم گوشیم زنگ خورد
هایون:بله
پرستار: جئون هایون
هایون: بله خودم هستم
پرستار: من از بیمارستان زنگ میزنم برادرتون تصادف سختی داشتن
هایون: وقتی اینو گفت دستام شل شد تنم یخ کرد گوشی از دستم افتاد بعدش خودم با ضرب روی زانو هام فرود اومدم
یون سوک: دیگه عصبی شدم به گوشی بورام زنگ زدم که جواب داد
پرستار: بله
یون سوک: ام...سلام من خواهر بزرگ لی بورام هستم ...میشه بگید کجاست؟
پرستار: پس از بستگانشون هستید
یون سوک: درسته
پرستار: متاسفانه خواهرتون تصادف سختی داشتن فعلا تو اتاق عملا
یون سوک: وقتی اینو گفت نذاشتم حرفشو ادامه بده
کدوم بیمارستان؟
پرستار: مرکز پزشکی کیونگ هی
یون سوک: سریع از خونه زدم بیرون و با تمام سرعت به سمت بیمارستان رفتم
هایون: با تمام سرعت میروندم اشکام بدون کنترل میریختن من جزع کوک کسیو نداشتم اون داداش کوچولو بود باورم نمیشه همچین بلایی سرش اومده
یون سوک: به محض اینکه به بیمارستان رسیدم ماشین رو گذاشتم دم در و بدون اینکه کلیدو بردارم و یا درو ببندم به سمت در ورود دویدم
هایون: سریع ماشین گذاشتم دم درو خودم رو به داخل بیمارستان سریع رفتم پیش یه پرستار و مشخصات جونگکوک رو بهش گفتم اونم بهم گفت تو کدوم اتاق عمله
۳ ساعت بعد
یون سوک: هنوز تو اتاق عمل بود خیلی بی قرار بودم داشتم دیوونه میشدم
به مناسبت تولد بانیمون یه پارت دیگه هم بدون شرط میزارم❤️❤️🐇🐇
۱۱.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.