پارت ۱۸ Stealing under the pretext of love
اینا چی میگفتن؟ مگه من کجام که ۳ روزه بستریم؟ وای لیا...من که چیزیم نبود اما نه...دنده ام...همین الانم خیلی درد داره دیگه بهتر دیدم چشامو باز کنم جیمین و جانگکوک بالای سرم بودند و با نگاه طلبکارشون زل زده بودند به من
مایا=چتونه؟ آدم ندیدین؟ بابا بزارین من برم خواهرم الان دق کرده تورو خدا بیارینش
یهو از جام بلند شدم که بلند شدن همانا و درد کشیدن و جیغ کشیدنش همان جانگکوک هول شد و طرفم اومد اما با خشونت خوابوندم تخت و گفت=خیلی خب بابا بگیر بخواب بگو خواهرت کجاست برم بیارمش؟
مایا=اون با تو نمیاد بهش گفتم با غریبه ها جایی نره
جانگکوک=خیلی خب هر وقت رفتم پیشش زنگ میزنم باهاش حرف بزن
خلاصه آدرسو بهش دادم و اونم رفت جیمین کنارم نشست و گفت=میخوای فراریت بدم؟
مایا=آره
جیمین=دلم میخواد از شرت خلاص شیم ولی نمیدونم این جانگکوک چه نقشه ای برات ریخته بهتره خودت یه جوری در بری وگرنه معلوم نیس تو مغز خراب جانگکوک چی میگذره
مایا=خب یه جوری منو ببر میبینی که نمیتونم جا به جا بشم
جیمین=الان نمیشه چون جانگکوک میفهمه من اینکارو کردم به وقتش کمکت میکنم
(یه ساعتی گذشته بود که موبایل جیمین زنگ خورد)
جیمین=بله؟
جیمین=جدی؟ میشناسیش؟
جیمین=خیلی خب الان گوشی رو میدم بهش
جیمین رو بهم کرد و گفت=جانگکوکه میگه خواهرت میخواد باهات حرف بزنه
گوشی رو از دستش گرفتم و گفتم=الو؟
مایا=الو آبجی
صداش گریه دار بود گفتم=جونم آبجی؟ سلام عزیزم
مایا=سلام آبجی من این ۳ روز خیلی دنبالت گشتم کجا بودی؟
مایا=عزیزم من بیمارستانم تو هم با اون عمویی که اومده دنبالت بیا
لیا=آبجی این که همون دوستم جانگکوکه
مایا=آره آبجی با جانگکوک بیا من منتظرتم
لیا=الان میام پیشت خدافظ
(گوشی قطع شد و منم منتظر موندم تا جانگکوک و لیا بیان)
مُسکن بهم زده بودن و گیج خواب بودم چند دقیقه ای چشام رو هم نرفته بود که در باز شد و لیا تو درگاه ظاهر شد به طرفم دوید بغلش کردم ولی لز درد چهره ام تو هم رفت که جانگکوک لیا رو دور کرد
جانگکوک=بیا اینور لیا خواهرت مریضه نمیتونه بغلت کنه
لیا=چیشده آبجی؟
مایا=هیچی آبجی تصادف کردم
جانگکوک=آره آبجیت تصادف کرده اونم با من
موذیانه نگام میکرد که چشم غره ای بهش رفتم و رو به لیا گفتم=این چند روز چیکار کردی؟ کی برات غذا پخت؟ اصلا کسی یه تیکه نون بهت داد؟
لیا=یکم نون تو خونه داشتیم سیر شدم بعضی وقتا هم جیسو جون (یکی از مستاجرا) برام یه چیزی میاورد وقتی جانگکوک اومد دنبالم یونسو نمیزاشت باهاش بیام جلوی همه پز دادم گفتم جانگکوک دوستمه.................
مایا=چتونه؟ آدم ندیدین؟ بابا بزارین من برم خواهرم الان دق کرده تورو خدا بیارینش
یهو از جام بلند شدم که بلند شدن همانا و درد کشیدن و جیغ کشیدنش همان جانگکوک هول شد و طرفم اومد اما با خشونت خوابوندم تخت و گفت=خیلی خب بابا بگیر بخواب بگو خواهرت کجاست برم بیارمش؟
مایا=اون با تو نمیاد بهش گفتم با غریبه ها جایی نره
جانگکوک=خیلی خب هر وقت رفتم پیشش زنگ میزنم باهاش حرف بزن
خلاصه آدرسو بهش دادم و اونم رفت جیمین کنارم نشست و گفت=میخوای فراریت بدم؟
مایا=آره
جیمین=دلم میخواد از شرت خلاص شیم ولی نمیدونم این جانگکوک چه نقشه ای برات ریخته بهتره خودت یه جوری در بری وگرنه معلوم نیس تو مغز خراب جانگکوک چی میگذره
مایا=خب یه جوری منو ببر میبینی که نمیتونم جا به جا بشم
جیمین=الان نمیشه چون جانگکوک میفهمه من اینکارو کردم به وقتش کمکت میکنم
(یه ساعتی گذشته بود که موبایل جیمین زنگ خورد)
جیمین=بله؟
جیمین=جدی؟ میشناسیش؟
جیمین=خیلی خب الان گوشی رو میدم بهش
جیمین رو بهم کرد و گفت=جانگکوکه میگه خواهرت میخواد باهات حرف بزنه
گوشی رو از دستش گرفتم و گفتم=الو؟
مایا=الو آبجی
صداش گریه دار بود گفتم=جونم آبجی؟ سلام عزیزم
مایا=سلام آبجی من این ۳ روز خیلی دنبالت گشتم کجا بودی؟
مایا=عزیزم من بیمارستانم تو هم با اون عمویی که اومده دنبالت بیا
لیا=آبجی این که همون دوستم جانگکوکه
مایا=آره آبجی با جانگکوک بیا من منتظرتم
لیا=الان میام پیشت خدافظ
(گوشی قطع شد و منم منتظر موندم تا جانگکوک و لیا بیان)
مُسکن بهم زده بودن و گیج خواب بودم چند دقیقه ای چشام رو هم نرفته بود که در باز شد و لیا تو درگاه ظاهر شد به طرفم دوید بغلش کردم ولی لز درد چهره ام تو هم رفت که جانگکوک لیا رو دور کرد
جانگکوک=بیا اینور لیا خواهرت مریضه نمیتونه بغلت کنه
لیا=چیشده آبجی؟
مایا=هیچی آبجی تصادف کردم
جانگکوک=آره آبجیت تصادف کرده اونم با من
موذیانه نگام میکرد که چشم غره ای بهش رفتم و رو به لیا گفتم=این چند روز چیکار کردی؟ کی برات غذا پخت؟ اصلا کسی یه تیکه نون بهت داد؟
لیا=یکم نون تو خونه داشتیم سیر شدم بعضی وقتا هم جیسو جون (یکی از مستاجرا) برام یه چیزی میاورد وقتی جانگکوک اومد دنبالم یونسو نمیزاشت باهاش بیام جلوی همه پز دادم گفتم جانگکوک دوستمه.................
۴۵.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.