من عشق رو با شما...p4 فصل دوم
تعادلمو از دست دادم منتظر بودم سرم به یه جایی بخوره که حس کردم دستی دور کمرم حلقه شده با تعجب به پسر موبلوندی که چند سانتی متر باهام فاصله داشت نگاه می کردم که سریع دستشو جدا کرد و سعی کرد طبیعی باشه
_مواظب باش...
+اهم...ممنون
سرش پایین بود، درحالی که میشد خجالت و از بند بند وجودش حس کرد گفت
_خوا..خواهش میکنم
سریع رفتم کنار پنجره نشستم و کل مسیر و ساکت بودم...چرا باید دریکو...همونی که درواقع همه راجبش انقد بد میگن...چرا باید انقد مهربون باشه؟
دریکو ویووو: (پس از سالها)
نا خوداگاه بود؟ نمیدونم
گیج شدم...چرا انقد با اما خوب بودم؟ بخاطرش حتی کرب و گویل رو هم محل نمیدادم...البته درواقع اونا بادیگارد حساب میشدن..ولی خب چرا؟...شاید چون اِما اولین کسی بود که داوطلبانه سمتم اومد و باهام حرف زد...
اِما ویو:
با تکون تکون خوردن بدنم توسط دریکو که سعی میکرد بیدارم کنه بیدار شدم بالاخره رسیدیم!
+چقدر خوابیده بودم؟
_یه ساعتی میشه
+هومم
چمدونامونو برداشتیم و از قطار پیاده شدیم و بعد سوار قایق ها
بار دوم بود ولی همچنان برام هیجان انگیز بود!
وارد سرسرای هاگوارتز شدیم و سر میز گروهامون نشستیم
کلاه، سال اولیارو گروهبندی کرد و ماهم برای اسلیترینی های سال اولی دست زدیم و بعد غذاهای رنگین و خوشمزه ای که منتظرشون بودم روی میز ظاهر شدن... پروفسور دامبلدور شروع کرد به سخنرانی درباره مسابقه سه جادوگر...
_مواظب باش...
+اهم...ممنون
سرش پایین بود، درحالی که میشد خجالت و از بند بند وجودش حس کرد گفت
_خوا..خواهش میکنم
سریع رفتم کنار پنجره نشستم و کل مسیر و ساکت بودم...چرا باید دریکو...همونی که درواقع همه راجبش انقد بد میگن...چرا باید انقد مهربون باشه؟
دریکو ویووو: (پس از سالها)
نا خوداگاه بود؟ نمیدونم
گیج شدم...چرا انقد با اما خوب بودم؟ بخاطرش حتی کرب و گویل رو هم محل نمیدادم...البته درواقع اونا بادیگارد حساب میشدن..ولی خب چرا؟...شاید چون اِما اولین کسی بود که داوطلبانه سمتم اومد و باهام حرف زد...
اِما ویو:
با تکون تکون خوردن بدنم توسط دریکو که سعی میکرد بیدارم کنه بیدار شدم بالاخره رسیدیم!
+چقدر خوابیده بودم؟
_یه ساعتی میشه
+هومم
چمدونامونو برداشتیم و از قطار پیاده شدیم و بعد سوار قایق ها
بار دوم بود ولی همچنان برام هیجان انگیز بود!
وارد سرسرای هاگوارتز شدیم و سر میز گروهامون نشستیم
کلاه، سال اولیارو گروهبندی کرد و ماهم برای اسلیترینی های سال اولی دست زدیم و بعد غذاهای رنگین و خوشمزه ای که منتظرشون بودم روی میز ظاهر شدن... پروفسور دامبلدور شروع کرد به سخنرانی درباره مسابقه سه جادوگر...
۱.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.