آخرین پارت فصل اول منتظر فصل دوم باشید خماری خوش بگذره
♧گل خار دار ♧
★P①④★
خیلی نگران بودم ب هر جا زنگ زدم هیچ کس خبر نداشت تصمیم گرفتم موضوع رو به پلیس بگم زنگ زدم به پلیس بعد چند بوق یکی جواب داد (علامت پلیس=)
=بله بفرمایید
+اامم.. سلام پدرو مادر من......(دیگه خودتون ماجرارو میدونید)
=بله ما هم پیگیری میکنم
+ممنون
=خاهش میکنم خدافظ
+خدافظ (قطع کرد) وقتی ب پلیس گفتم یکم از نگرانیم کم شد تصمیم گرفتم به یونگی هم ماجرارو بگم پس زنگ زدم بهش
×الو
+الو سلام یونگی (یکم نگران)
×ا.ت چیزی شده؟
+یو.. یونگی پدرو مادر من قرار بود دیروز بیان ولی هنوز نیومدن نگرانم
×ب پلیس گفتی؟
+آره
×خب نگران نباش پلیس پیداشون میکنه من الان باید برم اصلا نگران نباش خب؟
+ب.. باش خدافظ
×خدافظ (قطع کرد) وقتی حرفای یونگی رو شنیدم خیلی حالم بهتر شد اون شبو اصلا نخوابیدم همش فکرم پیش مامان بابام بود هر دقیقه بهشون زنگ میزدم ولی اصلا جواب نمیدادن (پرش زمانی ی هفته بعد) یه هفتس منتظر مامان بابام ولی نه هنوز نیومدن هر روز بهشون زنگ میزنم ولی جواب نمیدن ب همه زنگ میزنم ولی نه هیچکس نمیدونه و فقط چند ساعت خوابیدم چند روزه نرفتم مدرسه یونگی هم بعضی وقتا میاد پیشم خیلی موقع ها ناخداگاه گریم میگیره و خیلی کم غذا میخورم حس خوبی ندارم امروزم مثل هر روز زیاد نخوابیدم بازم تا بلند شدم ب همه جا زنگ زدم نه هنوز خبری ازشون نیست (ا.ت بیچاره 🥺) خیلی بیحال بودم و ی صبونه کوچیک خوردم موقع هایی ک یونگی میاد خیلی حواسش بهمه و مواظب غذا خوردنم هست نزدیک ظهر بود (راستی ا.ت تو این ی هفته چند بار حموم رفته) ک گوشیم زنگ خورد سریع دویدم سمت گوشیم ک دیدم خالمه شاید خبری داره زود جواب دادم (علامت خاله ا.ت!)
+الو خاله
! الو ا.ت ی خبری از آجوما (اسم مامان ا.ته) و بابات دارم
+چی خاله بگو (با عجله)
! پدرو مادرت.....................
★P①④★
خیلی نگران بودم ب هر جا زنگ زدم هیچ کس خبر نداشت تصمیم گرفتم موضوع رو به پلیس بگم زنگ زدم به پلیس بعد چند بوق یکی جواب داد (علامت پلیس=)
=بله بفرمایید
+اامم.. سلام پدرو مادر من......(دیگه خودتون ماجرارو میدونید)
=بله ما هم پیگیری میکنم
+ممنون
=خاهش میکنم خدافظ
+خدافظ (قطع کرد) وقتی ب پلیس گفتم یکم از نگرانیم کم شد تصمیم گرفتم به یونگی هم ماجرارو بگم پس زنگ زدم بهش
×الو
+الو سلام یونگی (یکم نگران)
×ا.ت چیزی شده؟
+یو.. یونگی پدرو مادر من قرار بود دیروز بیان ولی هنوز نیومدن نگرانم
×ب پلیس گفتی؟
+آره
×خب نگران نباش پلیس پیداشون میکنه من الان باید برم اصلا نگران نباش خب؟
+ب.. باش خدافظ
×خدافظ (قطع کرد) وقتی حرفای یونگی رو شنیدم خیلی حالم بهتر شد اون شبو اصلا نخوابیدم همش فکرم پیش مامان بابام بود هر دقیقه بهشون زنگ میزدم ولی اصلا جواب نمیدادن (پرش زمانی ی هفته بعد) یه هفتس منتظر مامان بابام ولی نه هنوز نیومدن هر روز بهشون زنگ میزنم ولی جواب نمیدن ب همه زنگ میزنم ولی نه هیچکس نمیدونه و فقط چند ساعت خوابیدم چند روزه نرفتم مدرسه یونگی هم بعضی وقتا میاد پیشم خیلی موقع ها ناخداگاه گریم میگیره و خیلی کم غذا میخورم حس خوبی ندارم امروزم مثل هر روز زیاد نخوابیدم بازم تا بلند شدم ب همه جا زنگ زدم نه هنوز خبری ازشون نیست (ا.ت بیچاره 🥺) خیلی بیحال بودم و ی صبونه کوچیک خوردم موقع هایی ک یونگی میاد خیلی حواسش بهمه و مواظب غذا خوردنم هست نزدیک ظهر بود (راستی ا.ت تو این ی هفته چند بار حموم رفته) ک گوشیم زنگ خورد سریع دویدم سمت گوشیم ک دیدم خالمه شاید خبری داره زود جواب دادم (علامت خاله ا.ت!)
+الو خاله
! الو ا.ت ی خبری از آجوما (اسم مامان ا.ته) و بابات دارم
+چی خاله بگو (با عجله)
! پدرو مادرت.....................
۶.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.