پارت ۱۲قسمت دومش :))
روی صندلی کنار تخت هیونجین میشینه دستش سمت دست هیونجین میبره دست سرد پسر رو میگیره نمیخواست باور کنه کسی که دوستش داره روی تخت بیمارستانه آروم به انگشتش دیت هیونجین رو نوازش میکرد با بغض که هر لحظه ممکن بود بریزه بیرون لب باز کرد
-هیونی میشه برگردی.ا اگه تو نباشی کیو منو بغل میکنه شاهزاده صدام میزنه خواهش میکنم برگرده هیونجین هنوز بهت نگفتم عاشقتم میشه برگردی ...
.
بعد چند دقیقه فلیکس از اتاق میاد بیرون جلوی هان سمتش میره میگه
×فلیکس در وقته بهتره بری خونه استراحت کنی از ساعت ۱۱ اینجایی الان ساعت ۱۰ هست بهتره بری خونه ما--
-نه هان تا وقتی بیدار نشه باهم بریم نمیام
هان دیگه حرفی نزد
حدود ۴ ساعت گذاشته لینو با چند تا خوراکی به سمت جایی که نشسته بودن میره هان رو میبینه که روی صندلی خوابش برده فلیکس سرشو به دیوار تیکه داده نگاه در میکنه آروم کنارش میشینه دستش روی پای پسر میزاره میگه
÷هیونجین برمیگرده فلیکس اون خیلی دوست داره صبح وقتی بیدار بشی هیونجین کنارت میبینه همه این کابوس های مسخره تموم میشه
فلیکس هومی میگه
.
.
عمل هیونجین ۶ساعت بود تموم شده بود فلیکس هنوز منتظر بود خبری بشه با باز شدن در آبی رنگ از جاش بلند شد سمت پرستاری که لباس هاش خونی بودنن رفت
-حالش حالش خوبه خانوم
دکتر نفسی میگیره نگاه به پسر که از استرس داشت میمیرد کرد لبخندی میزنه
&خداشکر خطر از کنار گوشش گذشت تبریک میگم حالش خوبه میتونین ۳ ساعت دیگه ببینیش
و بعد از فلیکس فاصله میگیره فلیکس از خوشحالی لبخندی میزنه نگاه ساعت میکنه۱۲ ظهر بود ساعت ۳ میتونست ببینش یعنی فلیکس رو یادشه
.
.
با حس سنگینی پلک هاش از خواب بیدار شد چشم هاش خیلی درد میکردن همینطور سرش چشم هاشو بیشتر باز میکنه تا اطراف بینه با دیدن چهره پسر مورد علاقش لبخندی دستش جلو میبره روی آرنج پسر میزاره آروم میگه
+حا. حالت خوبه
فلیکس لبخندی میزنه صندلی رو جلوتر میبره دستشو روی گونه پسر میبره میگه
-من باید بپرسم
هیونجین لبخندی از روی درد میزنه سعی میکنه بشینه فلیکس بالشتی پشت سرش میزاره
+من حالم خوبه شاهزادم ببخشید نبودم
فلیکس حس کرد جلو چشم هاش دریا شده با قرار گرفتن دست هیونجین پشت گردنش لبخندی میزنه آروم میگه
-اگه ..اگه اتفاقی برات پیش میومد خودمو نم--
+مشکلی نیست حالا خوبم نگاه
+وقتی خواب بودم همش خواب ترو میدیدم که داشتی گریه میکردی ولی هر کار میکردم نمیتونستم بغلت کنم میدونی چقدر نگرانت بودم
و بعد سرشو سمت پسر میبره بوس آرومی روی لب های خیس فلیکس میزاره اما با دیدن پدر و مادر فلیکس پشت سرشون فهمید که صحنه رو دیدن
#فلیکس #هیونلیکس #هیونجین
-هیونی میشه برگردی.ا اگه تو نباشی کیو منو بغل میکنه شاهزاده صدام میزنه خواهش میکنم برگرده هیونجین هنوز بهت نگفتم عاشقتم میشه برگردی ...
.
بعد چند دقیقه فلیکس از اتاق میاد بیرون جلوی هان سمتش میره میگه
×فلیکس در وقته بهتره بری خونه استراحت کنی از ساعت ۱۱ اینجایی الان ساعت ۱۰ هست بهتره بری خونه ما--
-نه هان تا وقتی بیدار نشه باهم بریم نمیام
هان دیگه حرفی نزد
حدود ۴ ساعت گذاشته لینو با چند تا خوراکی به سمت جایی که نشسته بودن میره هان رو میبینه که روی صندلی خوابش برده فلیکس سرشو به دیوار تیکه داده نگاه در میکنه آروم کنارش میشینه دستش روی پای پسر میزاره میگه
÷هیونجین برمیگرده فلیکس اون خیلی دوست داره صبح وقتی بیدار بشی هیونجین کنارت میبینه همه این کابوس های مسخره تموم میشه
فلیکس هومی میگه
.
.
عمل هیونجین ۶ساعت بود تموم شده بود فلیکس هنوز منتظر بود خبری بشه با باز شدن در آبی رنگ از جاش بلند شد سمت پرستاری که لباس هاش خونی بودنن رفت
-حالش حالش خوبه خانوم
دکتر نفسی میگیره نگاه به پسر که از استرس داشت میمیرد کرد لبخندی میزنه
&خداشکر خطر از کنار گوشش گذشت تبریک میگم حالش خوبه میتونین ۳ ساعت دیگه ببینیش
و بعد از فلیکس فاصله میگیره فلیکس از خوشحالی لبخندی میزنه نگاه ساعت میکنه۱۲ ظهر بود ساعت ۳ میتونست ببینش یعنی فلیکس رو یادشه
.
.
با حس سنگینی پلک هاش از خواب بیدار شد چشم هاش خیلی درد میکردن همینطور سرش چشم هاشو بیشتر باز میکنه تا اطراف بینه با دیدن چهره پسر مورد علاقش لبخندی دستش جلو میبره روی آرنج پسر میزاره آروم میگه
+حا. حالت خوبه
فلیکس لبخندی میزنه صندلی رو جلوتر میبره دستشو روی گونه پسر میبره میگه
-من باید بپرسم
هیونجین لبخندی از روی درد میزنه سعی میکنه بشینه فلیکس بالشتی پشت سرش میزاره
+من حالم خوبه شاهزادم ببخشید نبودم
فلیکس حس کرد جلو چشم هاش دریا شده با قرار گرفتن دست هیونجین پشت گردنش لبخندی میزنه آروم میگه
-اگه ..اگه اتفاقی برات پیش میومد خودمو نم--
+مشکلی نیست حالا خوبم نگاه
+وقتی خواب بودم همش خواب ترو میدیدم که داشتی گریه میکردی ولی هر کار میکردم نمیتونستم بغلت کنم میدونی چقدر نگرانت بودم
و بعد سرشو سمت پسر میبره بوس آرومی روی لب های خیس فلیکس میزاره اما با دیدن پدر و مادر فلیکس پشت سرشون فهمید که صحنه رو دیدن
#فلیکس #هیونلیکس #هیونجین
۱.۱k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.