سناریو تقدیمی اوتوموری
هعی... از اوسیش خیلی خوشم میومد... با خودم گفتم بشینم ازش سناریو بزا-...
*افتادن تو گونی توسط فن های اوتوموری*
فن های اوتوموری: نرین به اوسی بدبخت با این سناریو هات!
*فریاد زدن از تو گونی*
دیگه دیر اس-
..............................................
درختان آفریقایی¹ بر پوستش نقش بسته بود، انگار که ریشه در خاکی دور و ناشناخته داشت. دختری زیبا و اسرارآمیز که در جنگل پیدا شده بود. چشمانش به رنگ طلای ناب میدرخشید و موهای خاکستریاش همچون ریشههای درهمتنیده یک درخت کهن، بر شانههایش میریخت. اوتوموری، نامی که بر او نهاده بودند، به معنای "صدای جنگل" بود؛ جنگلی که در ظاهر آرام و دلنشین مینمود، اما در اعماقش طوفانهای هولناکی میخروشید.
در سکوت عمیق، به گذشتهای دور و مبهم میاندیشید. کودکی که از آغوش گرم خانواده دور مانده بود و در دل طبیعت وحشی پیدا شده بود. رنگی متفاوت، ظاهری خاص، و قدرتی نهفته که در نگاه هر بینندهای آشکار بود.
صدای دلنشین شینوبو کوچو، او را از عالم خیال به واقعیت بازگرداند. "اوتوموری، جلسه به زودی شروع میشه." شینوبو با لبخندی ملایم گفت. اوتوموری نیز با همان آرامش همیشگی پاسخ داد: "بله، شینوبو-سان."
با گامهای آهسته به سمت سالن جلسه رفت. همه هاشیراها با احترام به او سلام کردند. اما امروز، خبری تلخ بر لبان همه نقش بسته بود. آمانه و دخترانش وارد شدند و خبر بیماری اویاکاتا-ساما را به گوش همه رساندند.
سکوت عمیقی بر سالن حاکم شد. گیومی با صدایی گرفته گفت: "برای سلامتی ارباب دعا میکنیم."
..............................
¹: یک نوع درخت که بنظرم تقریبا همرنگ پوست اوتوموری بود
من دیگر نمیدانم و اطلاعی ندارم
ولی حتمااااا بعدا ادامه را مینویسم....
حاجی ریدممم چقدر کوتاه شدهههههه
اگر دوس دارید برای اوسی شما هم بنویسم تو دایرکت بگید؛-؛
راستی شیزن ببخشید ریدم به اوسیت با این سناری-
اهم ناموسا اد استوری کنید خودمو جر دادممم😭😭👈👉
*افتادن تو گونی توسط فن های اوتوموری*
فن های اوتوموری: نرین به اوسی بدبخت با این سناریو هات!
*فریاد زدن از تو گونی*
دیگه دیر اس-
..............................................
درختان آفریقایی¹ بر پوستش نقش بسته بود، انگار که ریشه در خاکی دور و ناشناخته داشت. دختری زیبا و اسرارآمیز که در جنگل پیدا شده بود. چشمانش به رنگ طلای ناب میدرخشید و موهای خاکستریاش همچون ریشههای درهمتنیده یک درخت کهن، بر شانههایش میریخت. اوتوموری، نامی که بر او نهاده بودند، به معنای "صدای جنگل" بود؛ جنگلی که در ظاهر آرام و دلنشین مینمود، اما در اعماقش طوفانهای هولناکی میخروشید.
در سکوت عمیق، به گذشتهای دور و مبهم میاندیشید. کودکی که از آغوش گرم خانواده دور مانده بود و در دل طبیعت وحشی پیدا شده بود. رنگی متفاوت، ظاهری خاص، و قدرتی نهفته که در نگاه هر بینندهای آشکار بود.
صدای دلنشین شینوبو کوچو، او را از عالم خیال به واقعیت بازگرداند. "اوتوموری، جلسه به زودی شروع میشه." شینوبو با لبخندی ملایم گفت. اوتوموری نیز با همان آرامش همیشگی پاسخ داد: "بله، شینوبو-سان."
با گامهای آهسته به سمت سالن جلسه رفت. همه هاشیراها با احترام به او سلام کردند. اما امروز، خبری تلخ بر لبان همه نقش بسته بود. آمانه و دخترانش وارد شدند و خبر بیماری اویاکاتا-ساما را به گوش همه رساندند.
سکوت عمیقی بر سالن حاکم شد. گیومی با صدایی گرفته گفت: "برای سلامتی ارباب دعا میکنیم."
..............................
¹: یک نوع درخت که بنظرم تقریبا همرنگ پوست اوتوموری بود
من دیگر نمیدانم و اطلاعی ندارم
ولی حتمااااا بعدا ادامه را مینویسم....
حاجی ریدممم چقدر کوتاه شدهههههه
اگر دوس دارید برای اوسی شما هم بنویسم تو دایرکت بگید؛-؛
راستی شیزن ببخشید ریدم به اوسیت با این سناری-
اهم ناموسا اد استوری کنید خودمو جر دادممم😭😭👈👉
۵.۲k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.