p4
ات: چرا فرار کنم؟
ناشناس: چون من ترسناکم
ات: ولی من نمیترسم... و تو ترسناک نیستی
ناشناس: واقعا؟
ات: اره
ناشناس: پس..
که یدفعه تبدیل شد به یه موجود ترسناک سیاه که مثل سگ ترسیدم و از اونجا رفتم بچه ها طبقه ی پایین وایساده بودن
جیسو: ات... باور کن نمیبخشمت
مین جون: زود باشین از اینجا برییم
ات: باشه
رفتیم بیرون که از تو قبرستون یچیزی تکون خورد و جیسو یه جیغ بنفشی کشید
جیسو: جیییغ
ات: مرض، حتمل سگی یا... جییییییغ
مین جون و جی هون: شما چت... جییییببغ
همه فرار کردیم و اون موجود دنبالمون میومد
یه مرد قد بلند که صورت نداشت اسلندرمن هم نبود، اصلا این حدسا چیه من میزنم؟ رفتیم سمت ماشین و زود سوار شدیم
جی هون: ات... مطمعن باش دیگه حرفتو گوش نمیکنم (بلند)
ات: من.. خودمم... ترسیدم... نمیدونستم... اینجا... اینجوریه (نفس نفس زدن)
جیسو: اینجا... تسخیر شده... نه؟... روح داره(نفس نفس زدن)
مین جون: چیزای... بد تر از... روح (نفس نفس زدن)
ات: درسته
جی هون که داشت خیلی سریع رانندگی می کرد یدفعه ترمز کرد
جی هون: یعنی کسی نمیدونه اینجا تسخیر شدع؟
ات: نمیدونم
جیسو: من میترسم بیام کلاس
ات : بیا دیگهه، نترس دیگه نمیریم بالا... حداقل شما نمیاین
مین جون: ات... خواهش می کنم نرو
ات: من میخوام بدونم اون مردی که اونجا بود کیه
جی هون: هرچی که بود انسان نبود... خطرناکه
ات: اشکالی نداره
مین جون: شجاعتت کار دستت میده
جیسو: باور کن من نمیخوام تو بمیری
ات:انگار خودم دلم میخواد بمیرم... ولی من میخوام بدونم کیه
جیهون: از دست تو
ات:(خنده)
مین جون: تو این مو قعیت میتونی بخندی؟
ات: چیه خب باید از تو لحظه زندگی کنی، الان باید بشینم گریه کنم
جیسو: میشه انقدر... هق... اذیت نکنی... هق.. من میترسم
جی هون: گریه نکن عزیزم
ات و مین جون: عزیزم؟
جی هون: خب چیزه...
ات: خودمون فهمیدیم... مبارکه الانم منتظر بچتونیم
جیسو: یاااا ات
ات: باشه بابا شوخی کردم
(فردا)
فردا وقتی رسیدم دانشگاه تو حیاطش بودم که یه نگاه به ساختمون کردم
ات: اینجا از بیرون چهار طبقست ولی ما دیروز پنج طبقه رفتیم بالا... اه، چرا همش ترسناک تر میشه
که یه دستی رو شونم حس کردم
ات: یا خدا
مین جون: نترس بابا منم... به چی فکر می کردی؟
ات: ببین... اینجا از بیرون چهار طبقست، اما دیروز پنج طبقه رفتیم بالا
مین جون: درسته... خب تسخیر شدست دیگه حتما به اخر نمیرسه
ات: امشب میفهمم
مین جون: میخوای دوباره بری؟
ات: اوهوم... واسه همین زود اومدم
مین جون: منم میخوام بدونم دقیقا چخبره، اما میترسم
ات: اشکال نداره خودم تنها میرم
مین جون: اوکی
وارد دانشگاه شدیم رفتم کیفمو گذاشتم تو کلاس و خودم رفتم بالا چراغ گوشیمو روشن کردمو همه جارو باهاش می گشتم، وقتی خودم تنهام خیلی ترسناکه
رسیدم طبقه پنجم یعنی همونجا که دفعه ی قبل اون مرده نشسته بود، گفتم شاید اینبارم اینجا باشه، دیدم کسی اینجا نیست میخواستم برگردم دفعه ی دیگه بیام که یه صدای اشنا و بم باعث شد متوقف شم
ناشناس: ـــــــــــــــــــــ
ادامه دارد...
شرط
۱۱ لایک
۸ کامنت
ناشناس: چون من ترسناکم
ات: ولی من نمیترسم... و تو ترسناک نیستی
ناشناس: واقعا؟
ات: اره
ناشناس: پس..
که یدفعه تبدیل شد به یه موجود ترسناک سیاه که مثل سگ ترسیدم و از اونجا رفتم بچه ها طبقه ی پایین وایساده بودن
جیسو: ات... باور کن نمیبخشمت
مین جون: زود باشین از اینجا برییم
ات: باشه
رفتیم بیرون که از تو قبرستون یچیزی تکون خورد و جیسو یه جیغ بنفشی کشید
جیسو: جیییغ
ات: مرض، حتمل سگی یا... جییییییغ
مین جون و جی هون: شما چت... جییییببغ
همه فرار کردیم و اون موجود دنبالمون میومد
یه مرد قد بلند که صورت نداشت اسلندرمن هم نبود، اصلا این حدسا چیه من میزنم؟ رفتیم سمت ماشین و زود سوار شدیم
جی هون: ات... مطمعن باش دیگه حرفتو گوش نمیکنم (بلند)
ات: من.. خودمم... ترسیدم... نمیدونستم... اینجا... اینجوریه (نفس نفس زدن)
جیسو: اینجا... تسخیر شده... نه؟... روح داره(نفس نفس زدن)
مین جون: چیزای... بد تر از... روح (نفس نفس زدن)
ات: درسته
جی هون که داشت خیلی سریع رانندگی می کرد یدفعه ترمز کرد
جی هون: یعنی کسی نمیدونه اینجا تسخیر شدع؟
ات: نمیدونم
جیسو: من میترسم بیام کلاس
ات : بیا دیگهه، نترس دیگه نمیریم بالا... حداقل شما نمیاین
مین جون: ات... خواهش می کنم نرو
ات: من میخوام بدونم اون مردی که اونجا بود کیه
جی هون: هرچی که بود انسان نبود... خطرناکه
ات: اشکالی نداره
مین جون: شجاعتت کار دستت میده
جیسو: باور کن من نمیخوام تو بمیری
ات:انگار خودم دلم میخواد بمیرم... ولی من میخوام بدونم کیه
جیهون: از دست تو
ات:(خنده)
مین جون: تو این مو قعیت میتونی بخندی؟
ات: چیه خب باید از تو لحظه زندگی کنی، الان باید بشینم گریه کنم
جیسو: میشه انقدر... هق... اذیت نکنی... هق.. من میترسم
جی هون: گریه نکن عزیزم
ات و مین جون: عزیزم؟
جی هون: خب چیزه...
ات: خودمون فهمیدیم... مبارکه الانم منتظر بچتونیم
جیسو: یاااا ات
ات: باشه بابا شوخی کردم
(فردا)
فردا وقتی رسیدم دانشگاه تو حیاطش بودم که یه نگاه به ساختمون کردم
ات: اینجا از بیرون چهار طبقست ولی ما دیروز پنج طبقه رفتیم بالا... اه، چرا همش ترسناک تر میشه
که یه دستی رو شونم حس کردم
ات: یا خدا
مین جون: نترس بابا منم... به چی فکر می کردی؟
ات: ببین... اینجا از بیرون چهار طبقست، اما دیروز پنج طبقه رفتیم بالا
مین جون: درسته... خب تسخیر شدست دیگه حتما به اخر نمیرسه
ات: امشب میفهمم
مین جون: میخوای دوباره بری؟
ات: اوهوم... واسه همین زود اومدم
مین جون: منم میخوام بدونم دقیقا چخبره، اما میترسم
ات: اشکال نداره خودم تنها میرم
مین جون: اوکی
وارد دانشگاه شدیم رفتم کیفمو گذاشتم تو کلاس و خودم رفتم بالا چراغ گوشیمو روشن کردمو همه جارو باهاش می گشتم، وقتی خودم تنهام خیلی ترسناکه
رسیدم طبقه پنجم یعنی همونجا که دفعه ی قبل اون مرده نشسته بود، گفتم شاید اینبارم اینجا باشه، دیدم کسی اینجا نیست میخواستم برگردم دفعه ی دیگه بیام که یه صدای اشنا و بم باعث شد متوقف شم
ناشناس: ـــــــــــــــــــــ
ادامه دارد...
شرط
۱۱ لایک
۸ کامنت
۱۷.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.