دوپارتی جین
مرخصید !
هممون به ترتیب از در بیرون رفتیم....روی نظم خیلی حساس بود!
بعد از چند ثانیه که پامو از در بیرون گذاشتم صدای دینگی از توی جیبه لباس نظامیم بلند شد...خودش بود...مثل همیشه ! پیامش رو باز کردم : خب ، امروز مثل همیشه خونهی من ؟ هنوز کار نقاشی خونهت ادامه داره ؟...جوابش رو دادم : واقعا خیلی طول کشیده ! اما مثل همیشه ، ساعت ۵ اونجام. میبینمت جینی !...اگر کسی رفتارش رو پیش من میدید باور نمیکرد هردوی اونها یه آدمن ! گوشی رو سر جای قبلیش گذاشتم و به سمت در خروجی رفتم...
...........
ساعت ۵ بود و من دقیقا جلوی در خونش بودم...در زدم و گفتم : منم !...درو باز کرد و با یه لبخند کوچیک منو به داخل کشوند...دستاش رو باز کرد و گفت : یه بغل نمیدی ؟ مثل بچه ها دویدم بغلش...برنامهی هرروزمون بود...اما هردفعه از دفعه پیش سفتتر همو بغل میکردیم...وقتی از هم جدا شدیم سمت کیفم رفتم و ظرفی که توش بود رو بیرون کشیدم...ظرف رو سمتش گرفتم و گفتم : امروز چه ماجرایی داشتی ؟ میخوای همینطوری که کیک میخوریم تعریفشون کنی ؟ به ظرف نگاهی میندازه و میگه : البته ! مخصوصا اگه کار دست تو باشه...به سمت مبل های راحتی میریم....کیک رو میبرم و برای هرکدوممون میزارم...همون موقع شروع میکنه به تعریف کردن : واقعا اینا دیگه خستم کردن ! یه تیراندازی ساده بلد نیستن. چجوری پلیس شدن ؟ همش دارم فرم اسلحه گرفتنشون رو درست میکنم...و بعد یه تیکه از کیک میخوره و چشماش گشاد میشن : واو...این خیلی خیلی خوشمزهست ! هردفعه بیشتر به مهارت شیرینی پزیت پی میبرم....خندهای به خاطر تعریفش میکنم...به حرف زدن ادامه میدیم تا اینکه هوا تاریک میشه...کم کم از جام بلند شدم و گفتم : بابت همه چیز ممنون جینی ! باید برم...فردا میبینمت...البته ورژن جدیت رو...و با خنده اونجارو ترک میکنم...
..........
همه آماده بودیم تا پرونده جدید رو بشنویم !...با صدایی توجه کل کلاس به سمت جلو رفت و کسی گفت : خب ، بازم پروندهی تجاوز داریم...تعدادشون کمتر شده اما هنوزم هستن ! سرنخ هارو پرینت میگیریم و به همتون میدیم...
ادامه دارد....
هممون به ترتیب از در بیرون رفتیم....روی نظم خیلی حساس بود!
بعد از چند ثانیه که پامو از در بیرون گذاشتم صدای دینگی از توی جیبه لباس نظامیم بلند شد...خودش بود...مثل همیشه ! پیامش رو باز کردم : خب ، امروز مثل همیشه خونهی من ؟ هنوز کار نقاشی خونهت ادامه داره ؟...جوابش رو دادم : واقعا خیلی طول کشیده ! اما مثل همیشه ، ساعت ۵ اونجام. میبینمت جینی !...اگر کسی رفتارش رو پیش من میدید باور نمیکرد هردوی اونها یه آدمن ! گوشی رو سر جای قبلیش گذاشتم و به سمت در خروجی رفتم...
...........
ساعت ۵ بود و من دقیقا جلوی در خونش بودم...در زدم و گفتم : منم !...درو باز کرد و با یه لبخند کوچیک منو به داخل کشوند...دستاش رو باز کرد و گفت : یه بغل نمیدی ؟ مثل بچه ها دویدم بغلش...برنامهی هرروزمون بود...اما هردفعه از دفعه پیش سفتتر همو بغل میکردیم...وقتی از هم جدا شدیم سمت کیفم رفتم و ظرفی که توش بود رو بیرون کشیدم...ظرف رو سمتش گرفتم و گفتم : امروز چه ماجرایی داشتی ؟ میخوای همینطوری که کیک میخوریم تعریفشون کنی ؟ به ظرف نگاهی میندازه و میگه : البته ! مخصوصا اگه کار دست تو باشه...به سمت مبل های راحتی میریم....کیک رو میبرم و برای هرکدوممون میزارم...همون موقع شروع میکنه به تعریف کردن : واقعا اینا دیگه خستم کردن ! یه تیراندازی ساده بلد نیستن. چجوری پلیس شدن ؟ همش دارم فرم اسلحه گرفتنشون رو درست میکنم...و بعد یه تیکه از کیک میخوره و چشماش گشاد میشن : واو...این خیلی خیلی خوشمزهست ! هردفعه بیشتر به مهارت شیرینی پزیت پی میبرم....خندهای به خاطر تعریفش میکنم...به حرف زدن ادامه میدیم تا اینکه هوا تاریک میشه...کم کم از جام بلند شدم و گفتم : بابت همه چیز ممنون جینی ! باید برم...فردا میبینمت...البته ورژن جدیت رو...و با خنده اونجارو ترک میکنم...
..........
همه آماده بودیم تا پرونده جدید رو بشنویم !...با صدایی توجه کل کلاس به سمت جلو رفت و کسی گفت : خب ، بازم پروندهی تجاوز داریم...تعدادشون کمتر شده اما هنوزم هستن ! سرنخ هارو پرینت میگیریم و به همتون میدیم...
ادامه دارد....
۵.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.