تک پارتی(درخواستی)
تک پارتی(درخواستی)
(وقتی از بچگی و......)
میدونی راست میگن تجربه علمه تو با وجود اون همه سختی بازم تسلیم نشد البته اگر هر کس دیگه ای جای تو اون پدر مادرو داشت تسلیم میشد بزارین اینجا یک چیزی بهتون بگم تو پدر مادرت هروز کتکت میزدند هروز از هر طرف بهت طعنه زده میشد خسته بودی بهت تجاوز شد ولی بجای اینکه بهت بگن مشکلی نیست و دلداریت بدن و بگن مشکلی نیست در عوضش حتا میتونم بگم براشون مهم نبود لحظه ای که با شوق و ذوق نقاشی کشیدی پدرت اونو پاره کرد و حتا میتونستم بگم جلوی چشمات اتیشش زد یک روزی همه از هر طرف بهت طعنه زدند و فقط این جمله توی مغزت پلی میشد تو یک احمقی حالا میخوای یک چیزی بهت بگم بعد از چند سال بزرگ شدی و به سمت شغل رویاهام رفتی شرکت خودت رو تاسیس کردی و حسابی پولدار شدی و میتونستی شکم خودتو سیر کنی پدرت سرطان گرفت ولی تو حتا برات مهم نبود خانوادت ازت کمک خواستن ولی برات مهم نبود دوباره چند سال گذشت ازدواج کردی و بچه ی خودتو به دنیا اوردی بچت بزرگ تر شد یک روز روی بچت دست بلند کردی همینکه خواستی بزنی یادت افتاد چقدر درد داشت چقدر زجر کشیدی چقدر عذاب کشیدی یک روز بهش تجاوز شد بنگ چان خواست سرزنشش کنه ولی تو حتا بهش اجازه ندادی حرف بزنه چون میتونستی بفهمی چه حسی داره میتونستی درد کشیدن عاشقش شدن کتک زدن زجر کشیدن رو بفهمی با وجود تمام این زجر ها اون لبخند بود که از روی لب هیچکس پاک نمیشد میدونی تخصیر پدر و مادرت نیست در واقع اونا اینطوری بزرگ شدن و اینطوری بودن و اونا مثل این نسل نیستن چیزی که تو خیلی خوب از بچگی فهمیدی اینکه پدر و مادرت هم اولین باره دارن زندگی میکنن اونا میخوان یک نسخه قوی تر از خودشون بسازن اونا اینجوری بزرگ شدن
بنگ چان :شما یک پیغام صوتی دارین
تو:بفرمایید کریستیو فر بنگ چان
بنگ چان : چند تا سوال ازت میپرسم تو با جواب نه سوال بگو
تو :باشه
بنگ چان :میخوای تسلیم بشی ؟؟بیخیال بشی؟!نکنه میخوای کم بیاری ؟!اوم منم همین فکرو میکنم بهت افتخار میکنم میدونم که از پسش بر میای بدون که خانوادت خیلی بهت احتیاج دارن موفق باشی قوی ترین 🫵🏻
(وقتی از بچگی و......)
میدونی راست میگن تجربه علمه تو با وجود اون همه سختی بازم تسلیم نشد البته اگر هر کس دیگه ای جای تو اون پدر مادرو داشت تسلیم میشد بزارین اینجا یک چیزی بهتون بگم تو پدر مادرت هروز کتکت میزدند هروز از هر طرف بهت طعنه زده میشد خسته بودی بهت تجاوز شد ولی بجای اینکه بهت بگن مشکلی نیست و دلداریت بدن و بگن مشکلی نیست در عوضش حتا میتونم بگم براشون مهم نبود لحظه ای که با شوق و ذوق نقاشی کشیدی پدرت اونو پاره کرد و حتا میتونستم بگم جلوی چشمات اتیشش زد یک روزی همه از هر طرف بهت طعنه زدند و فقط این جمله توی مغزت پلی میشد تو یک احمقی حالا میخوای یک چیزی بهت بگم بعد از چند سال بزرگ شدی و به سمت شغل رویاهام رفتی شرکت خودت رو تاسیس کردی و حسابی پولدار شدی و میتونستی شکم خودتو سیر کنی پدرت سرطان گرفت ولی تو حتا برات مهم نبود خانوادت ازت کمک خواستن ولی برات مهم نبود دوباره چند سال گذشت ازدواج کردی و بچه ی خودتو به دنیا اوردی بچت بزرگ تر شد یک روز روی بچت دست بلند کردی همینکه خواستی بزنی یادت افتاد چقدر درد داشت چقدر زجر کشیدی چقدر عذاب کشیدی یک روز بهش تجاوز شد بنگ چان خواست سرزنشش کنه ولی تو حتا بهش اجازه ندادی حرف بزنه چون میتونستی بفهمی چه حسی داره میتونستی درد کشیدن عاشقش شدن کتک زدن زجر کشیدن رو بفهمی با وجود تمام این زجر ها اون لبخند بود که از روی لب هیچکس پاک نمیشد میدونی تخصیر پدر و مادرت نیست در واقع اونا اینطوری بزرگ شدن و اینطوری بودن و اونا مثل این نسل نیستن چیزی که تو خیلی خوب از بچگی فهمیدی اینکه پدر و مادرت هم اولین باره دارن زندگی میکنن اونا میخوان یک نسخه قوی تر از خودشون بسازن اونا اینجوری بزرگ شدن
بنگ چان :شما یک پیغام صوتی دارین
تو:بفرمایید کریستیو فر بنگ چان
بنگ چان : چند تا سوال ازت میپرسم تو با جواب نه سوال بگو
تو :باشه
بنگ چان :میخوای تسلیم بشی ؟؟بیخیال بشی؟!نکنه میخوای کم بیاری ؟!اوم منم همین فکرو میکنم بهت افتخار میکنم میدونم که از پسش بر میای بدون که خانوادت خیلی بهت احتیاج دارن موفق باشی قوی ترین 🫵🏻
۳.۴k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.