عشق مدرسه ای پارت بیست و هفت
۵ ماه بعد
ویو ا/ت
امروز روز تعیین جنسیت بچه هست دل تو دلم نیست سریع حاضر شدیم و به طرق بیمارستان رفتیم وقتی وارد شدیم از منشی سوال کردیم اونم ما رو راهنمایی کرد وارد اتاق شدیم و من روی تخت دراز کشیدم اون مایع رو ریخت روی شکمم و گفت
خانم دکتر: مبارک باشه بچه دوقلوئه
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
خانم دکتر: صبر کن ببینم این یکی اینجا جا موند بچه سه قلوئه
ا/ت: هااا
خانم دکتر: صبرکن اینم جا موند بچه چهار قلو
ا/ت: چییی
خانم دکتر: صبر کن بچه پنج قلوئه
جونگ کوک: پنج قلو
یه دفعه کوک تعادلش رو از دست داد نزدیک بود غش کنه که خانم دکتر گفت
خانم دکتر: صبر کن بچه دوقلوئه
جونگ کوک: همین دیگه آره
خانم دکتر: آره دوقلوئه
ا/ت: وای راستی جنسیشان چیه
خانم دکتر: یه پسر و یه دختر
جونگ کوک: وایییی
ا/ت: خوبه دیگه همینا رو به دنیا میارم دیگه بچه نمیخواد
جونگ کوک: کی گفته
ا/ت: من
جونگ کوک: نخیرم
خانم دکتر: مبارک باشه بفرمایید
اون مایع رو از روی شکمم پاک کرد و از اتاق زدیم بیرون توی راه رو بیمارستان خیلی ذوق داشتیم انگار رو ابر ها بودیم از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
ا/ت: بیا بریم این خبر رو به مامان و بابام بگم
جونگ کوک: آره بریم
راه افتادیم سمت خونه ی مامان و بابام وقتی رسیدیم زنگ دد رو زدیم سر راهمون شیرنی هم خریدیم به مامان و بابای کوک هم زنگ زدیم بیان وقتی اومدن گفتیم
ا/ت: مامان دو تا نوه کوچولو قراره بیاد
م.ا: یعنی چی
کوک: بچه دوقلوئه
م.ک: واقعا کی به دنیا میان ببینمشون
ا/ت: یه پسر و یه دختر
ب.ا: مبارک باشه
ب.ک: مبارک باشه
ا/ت و کوک: ممنون لطف دارین
بعد از اینکه خبر های دسته اول رو گفتیم یکم پیششون موندیم بعد رفتیم سمت خونمون سوار ماشین شدیم و رفتیم وقتی رسیدیم کلید رو انداختیم و وارد خونه شدیم خیلی خسته بودم و گشنم بود دلم شکلات میخواست رفتم تو کابینت رو دیدم یه دونه داشتم همون رو بر داشتم و جلو تلویزیون نشستم و خوردم بعد از اینکه تموم شد بازم میخواستم پس گفتم
ا/ت: کوککککککک
کوک: جانممممم
ا/ت: کجاییییی
کوک: اینجاممم
ا/ت: دلمم شکلاتت میخواددد
کوک: باشهههه
ا/ت: حالا برو بخررر
کوک: الان میرممم
ا/ت: باشههه عزیزممم خدااا پشتتت و پناهت
کوک حاضر شد از خونه زدیم بیرون بعد چند دیقه با یه پلاستیک پر برگشت منم پلاستیک رو گرفتم و بازش کردم و یه شکلات دیگه بر داشتم و با هم دهن پر گفتم
ا/ت: دستت درد نکنه
کوک: نگران نباش درد نمیکنه امر دیگه ای نداری
ا/ت: باشه خسته ای
کوک: آره
ا/ت: برو بخواب عزیزم
کوک: باشه
وقتی کوک رفت تلویزیون رو روشن کردم و نگاه کردم و شکلات میخوردم وقتی سیر شدم تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم بالا در اتاق رو آروم باز کردم خواب بود آروم رفتم پیشش و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم ....
از خواب بیدار شدم ساعت ۵ بود چقدر خوابیدم از روی تخت بلند شدم و رفتم پایین روی مبل نشستم و به یه جا خیره شدم
جونگ کوک: ا/ت خوبی
ا/ت:...
جونگ کوک: ا/ت
ا/ت: ...
جونگ کوک: ا/تتتتت
ا/ت: ها چیه چیشده کی مرده
جونگ کوک: دختر چته تو فکری سه ساعته دارم صدات میکنم
ا/ت : من باید چند دیقه به یه جا خیره بشم تا ویندوزم بالا بیاد
جونگ کوک: آها فکر کردم تیمارستانی شدی
ا/ت: من که روانی نیستم
جونگ کوک: هستی
ا/ت: نیستم
جونگ کوک: هستی
ا/ت: ن.ی.س.ت.م
جونگ کوک: باشه زن بی اعصاب من
ا/ت: هااا بی ادب به من میگی
همینطور که حرف میزدم اونم میزدم که کوک دستام رو گرفت و برد بالا و روم افتاد چشم تو چشم شدیم
ا/ت: هی چیکار میکنی
جونگ کوک: هر کاری که دلم میخواد میکنم
ا/ت: بی ادب
جونگ کوک:🤣🤣
بعد لبم رو بوسید از روم بلند شد
ا/ت: چرا میخندی
جونگ کوک: چون خنده داری
ا/ت: دیونه ای به مولا
جونگ کوک: آره شاید
......
خب خب صد تایی شدنمون مبارک خانوادمون داره همینطوری بزرگ بزرگ تر میشه به امید ۱۰۰۰ تایی شدن دوستون دارم بوس به تک تک تون همینطوری شاد پر انرژی و سر حال بمونید🥰🥰🥰😍😍🤩🤩😘😘🥳🥳🥳🥳🥳🤧🤧🤧🤧💖💖💖💝💝💝💞💞💕💕💗💗💗💓💓💜💜💜❤️❤️❤️
ویو ا/ت
امروز روز تعیین جنسیت بچه هست دل تو دلم نیست سریع حاضر شدیم و به طرق بیمارستان رفتیم وقتی وارد شدیم از منشی سوال کردیم اونم ما رو راهنمایی کرد وارد اتاق شدیم و من روی تخت دراز کشیدم اون مایع رو ریخت روی شکمم و گفت
خانم دکتر: مبارک باشه بچه دوقلوئه
از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
خانم دکتر: صبر کن ببینم این یکی اینجا جا موند بچه سه قلوئه
ا/ت: هااا
خانم دکتر: صبرکن اینم جا موند بچه چهار قلو
ا/ت: چییی
خانم دکتر: صبر کن بچه پنج قلوئه
جونگ کوک: پنج قلو
یه دفعه کوک تعادلش رو از دست داد نزدیک بود غش کنه که خانم دکتر گفت
خانم دکتر: صبر کن بچه دوقلوئه
جونگ کوک: همین دیگه آره
خانم دکتر: آره دوقلوئه
ا/ت: وای راستی جنسیشان چیه
خانم دکتر: یه پسر و یه دختر
جونگ کوک: وایییی
ا/ت: خوبه دیگه همینا رو به دنیا میارم دیگه بچه نمیخواد
جونگ کوک: کی گفته
ا/ت: من
جونگ کوک: نخیرم
خانم دکتر: مبارک باشه بفرمایید
اون مایع رو از روی شکمم پاک کرد و از اتاق زدیم بیرون توی راه رو بیمارستان خیلی ذوق داشتیم انگار رو ابر ها بودیم از بیمارستان اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم
ا/ت: بیا بریم این خبر رو به مامان و بابام بگم
جونگ کوک: آره بریم
راه افتادیم سمت خونه ی مامان و بابام وقتی رسیدیم زنگ دد رو زدیم سر راهمون شیرنی هم خریدیم به مامان و بابای کوک هم زنگ زدیم بیان وقتی اومدن گفتیم
ا/ت: مامان دو تا نوه کوچولو قراره بیاد
م.ا: یعنی چی
کوک: بچه دوقلوئه
م.ک: واقعا کی به دنیا میان ببینمشون
ا/ت: یه پسر و یه دختر
ب.ا: مبارک باشه
ب.ک: مبارک باشه
ا/ت و کوک: ممنون لطف دارین
بعد از اینکه خبر های دسته اول رو گفتیم یکم پیششون موندیم بعد رفتیم سمت خونمون سوار ماشین شدیم و رفتیم وقتی رسیدیم کلید رو انداختیم و وارد خونه شدیم خیلی خسته بودم و گشنم بود دلم شکلات میخواست رفتم تو کابینت رو دیدم یه دونه داشتم همون رو بر داشتم و جلو تلویزیون نشستم و خوردم بعد از اینکه تموم شد بازم میخواستم پس گفتم
ا/ت: کوککککککک
کوک: جانممممم
ا/ت: کجاییییی
کوک: اینجاممم
ا/ت: دلمم شکلاتت میخواددد
کوک: باشهههه
ا/ت: حالا برو بخررر
کوک: الان میرممم
ا/ت: باشههه عزیزممم خدااا پشتتت و پناهت
کوک حاضر شد از خونه زدیم بیرون بعد چند دیقه با یه پلاستیک پر برگشت منم پلاستیک رو گرفتم و بازش کردم و یه شکلات دیگه بر داشتم و با هم دهن پر گفتم
ا/ت: دستت درد نکنه
کوک: نگران نباش درد نمیکنه امر دیگه ای نداری
ا/ت: باشه خسته ای
کوک: آره
ا/ت: برو بخواب عزیزم
کوک: باشه
وقتی کوک رفت تلویزیون رو روشن کردم و نگاه کردم و شکلات میخوردم وقتی سیر شدم تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم بالا در اتاق رو آروم باز کردم خواب بود آروم رفتم پیشش و رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم ....
از خواب بیدار شدم ساعت ۵ بود چقدر خوابیدم از روی تخت بلند شدم و رفتم پایین روی مبل نشستم و به یه جا خیره شدم
جونگ کوک: ا/ت خوبی
ا/ت:...
جونگ کوک: ا/ت
ا/ت: ...
جونگ کوک: ا/تتتتت
ا/ت: ها چیه چیشده کی مرده
جونگ کوک: دختر چته تو فکری سه ساعته دارم صدات میکنم
ا/ت : من باید چند دیقه به یه جا خیره بشم تا ویندوزم بالا بیاد
جونگ کوک: آها فکر کردم تیمارستانی شدی
ا/ت: من که روانی نیستم
جونگ کوک: هستی
ا/ت: نیستم
جونگ کوک: هستی
ا/ت: ن.ی.س.ت.م
جونگ کوک: باشه زن بی اعصاب من
ا/ت: هااا بی ادب به من میگی
همینطور که حرف میزدم اونم میزدم که کوک دستام رو گرفت و برد بالا و روم افتاد چشم تو چشم شدیم
ا/ت: هی چیکار میکنی
جونگ کوک: هر کاری که دلم میخواد میکنم
ا/ت: بی ادب
جونگ کوک:🤣🤣
بعد لبم رو بوسید از روم بلند شد
ا/ت: چرا میخندی
جونگ کوک: چون خنده داری
ا/ت: دیونه ای به مولا
جونگ کوک: آره شاید
......
خب خب صد تایی شدنمون مبارک خانوادمون داره همینطوری بزرگ بزرگ تر میشه به امید ۱۰۰۰ تایی شدن دوستون دارم بوس به تک تک تون همینطوری شاد پر انرژی و سر حال بمونید🥰🥰🥰😍😍🤩🤩😘😘🥳🥳🥳🥳🥳🤧🤧🤧🤧💖💖💖💝💝💝💞💞💕💕💗💗💗💓💓💜💜💜❤️❤️❤️
۶۲۳
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.