پارت ۳
پارت ۳
آنیا:چیکار میکنی؟
دامیان:من صلاحت و میخوام و تو اصلا شبیه اون چیزایی که راجبت میگفتن نیستی
آنیا:راجب به ما؟؟مگه چیا بهتون گفتن؟!
دامیان:خب فقط بدون که چیزای خوبی نمیگن
آنیا:راجب به شما شیاطین هم همینطور
دامیان:منظورت چیه؟
آنیا:دارم بهت میگم شما خیلی کارا ها و خیلی بدی ها در حق ما پری ها انجام دادید
دامیان:این و من باید بگم پری کوچولو
آنیا:چی؟؟
دامیان:دارم میگم
آنیا:یه دقیقه وایسا
دامیان:چیه؟
آنیا با حالت پوکر فیس گفت:نمیخوای من و باز کنی؟
دامیان:باشه الان باز میکنم
دامیان آنیا رو باز کرد
آنیا:باید یه چیزی بهت بگم
دامیان:چی؟!!
آنیا:اسمت چیه شیطانک؟
دامیان:کارت این بود؟
آنیا:نه ولی باید اسم های هم و بدونیم
دامیان:دامیان
آنیا:منم آنیاعم
دامیان:خب چیکار داشتی؟
آنیا:ببین دامیان شاید ملکه و پادشاه بهمون دروغ گفتن
دامیان:عمرا پادشاه چنین کاری نمیکنه اون فقط صلاح ما رو میخواد
آنیا:ولی فعلا که میبینی کرده
دامیان رفت تو فکر دید که انگار حق با آنیاعه
دامیان:شاید حق با تو باشه ،ولی چرا باید چنین کاری بکنن؟
آنیا:نمیدونم ولی میخوام بفهمم میتونی کمکم کنی؟
دامیان:با کمال میل پری کوچولو
آنیا:اینقد من و پری کوچولو صدا نکن شیطانک
دامیان:باشه آنیا
آنیا:ممنون ،منم دیگه تو رو شیطانک صدا نمیکنم دامیان
دامیان:خب این خوش و بش و بیخیال
آنیا:ها؟!چرا؟تازه داشتیم با هم آشنا میشدیم تازه اصلا هم خوش و بش نکردیم
دامیان:باشه ولی به هر حال فعلا کار های مهم تری داریم
آنیا:درست میگی ولی شاید بد نباشه با هم آشنا بشیم
دامیان:باشه ولی بزار برای بعد
آنیا:باشه ولی از کجا بفهمیم چرا بهمون دروغ گفتن؟
دامیان:نمیدونم ولی باید بفهمیم به خاطر هم شیاطین و هم پری ها
آنیا با لبخند گفت:آره
آنیا:چیکار میکنی؟
دامیان:من صلاحت و میخوام و تو اصلا شبیه اون چیزایی که راجبت میگفتن نیستی
آنیا:راجب به ما؟؟مگه چیا بهتون گفتن؟!
دامیان:خب فقط بدون که چیزای خوبی نمیگن
آنیا:راجب به شما شیاطین هم همینطور
دامیان:منظورت چیه؟
آنیا:دارم بهت میگم شما خیلی کارا ها و خیلی بدی ها در حق ما پری ها انجام دادید
دامیان:این و من باید بگم پری کوچولو
آنیا:چی؟؟
دامیان:دارم میگم
آنیا:یه دقیقه وایسا
دامیان:چیه؟
آنیا با حالت پوکر فیس گفت:نمیخوای من و باز کنی؟
دامیان:باشه الان باز میکنم
دامیان آنیا رو باز کرد
آنیا:باید یه چیزی بهت بگم
دامیان:چی؟!!
آنیا:اسمت چیه شیطانک؟
دامیان:کارت این بود؟
آنیا:نه ولی باید اسم های هم و بدونیم
دامیان:دامیان
آنیا:منم آنیاعم
دامیان:خب چیکار داشتی؟
آنیا:ببین دامیان شاید ملکه و پادشاه بهمون دروغ گفتن
دامیان:عمرا پادشاه چنین کاری نمیکنه اون فقط صلاح ما رو میخواد
آنیا:ولی فعلا که میبینی کرده
دامیان رفت تو فکر دید که انگار حق با آنیاعه
دامیان:شاید حق با تو باشه ،ولی چرا باید چنین کاری بکنن؟
آنیا:نمیدونم ولی میخوام بفهمم میتونی کمکم کنی؟
دامیان:با کمال میل پری کوچولو
آنیا:اینقد من و پری کوچولو صدا نکن شیطانک
دامیان:باشه آنیا
آنیا:ممنون ،منم دیگه تو رو شیطانک صدا نمیکنم دامیان
دامیان:خب این خوش و بش و بیخیال
آنیا:ها؟!چرا؟تازه داشتیم با هم آشنا میشدیم تازه اصلا هم خوش و بش نکردیم
دامیان:باشه ولی به هر حال فعلا کار های مهم تری داریم
آنیا:درست میگی ولی شاید بد نباشه با هم آشنا بشیم
دامیان:باشه ولی بزار برای بعد
آنیا:باشه ولی از کجا بفهمیم چرا بهمون دروغ گفتن؟
دامیان:نمیدونم ولی باید بفهمیم به خاطر هم شیاطین و هم پری ها
آنیا با لبخند گفت:آره
۱۹۶
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.