پارت ۹
پارت ۹
همه ساکت می شوند.
جیمین جلو می آید و می گوید:"جونگ کوک؟سلام...اون کیه؟"
تهیونگ می گوید:"جونگ کوک یه روز کامله هیچ خبری ازت نیست!خوبی پسر؟راستی این کیه؟دوست جیدیدته؟بهتره بهش خوش آمد بگیم"
جونگ کوک و تهیون سلام می کنند
جونگ کوک بعد از سلام کردن توضیح میدهد:"نه اون دوستم نیست.راستش داستانش طولانیه...بشینیم توضیح بدم؟"
آنها پشت میز کم ارتفاع می نشینند.
جونگ کوک خواست حرف بزند،اما تهیون قبل از او خودش را معرفی میکند.
"خب...من کیم تهیون..."
ناگهان جیمین داد بلندی می زند و می گوید:"تهیون!خودتی؟!"
تهیون با می پرسد:"مثل اینکه من رو میشناسی...اسمت چیه؟"
جیمین با خنده ای از سر تعجب می گوید:"یعنی نشناختیم؟"
بقیه با تعجب فقط به آن دو زل زده بودند.
_من جیمینم!پارک جیمین،توی پرورشگاه دوستای صمیمی بودیم!
تهیون که سعی می کرد واکنش نشان بدهد اما موفق نشد،فقط می گوید:"یادم اومد...اما توی ۱۵ سالگی یه خانواده تو رو به فرزند خوندگی گرفتن"
جیمین می پرسد:"اوه،آره.خانواده ای تورو به فرزند خوردگی قبول نکردن؟"
تهیون بدون هیچ حالتی می گوید:"نه."
_متاسفم...از یتیم خونه چه خبر؟
جیمین بعد کمی مکث با پوزخند می گوید:"آجوشیت حالش خوبه؟"
تهیون پاسخ می دهد:"باید همه چیز رو الان توضیح بدم...پس بعد از معرفی بقیه شروع کنیم،نمی دونم اما یه حسی بهم میگه شما هم باید شریک این ماجرا بشید"
داستان خوبه؟با شروع مدارس فعالیتم کم میشه...آره
اما مشکلی نیست بازم پست می زارم،شاید کمتر...بیخیال!♡♡♡
همه ساکت می شوند.
جیمین جلو می آید و می گوید:"جونگ کوک؟سلام...اون کیه؟"
تهیونگ می گوید:"جونگ کوک یه روز کامله هیچ خبری ازت نیست!خوبی پسر؟راستی این کیه؟دوست جیدیدته؟بهتره بهش خوش آمد بگیم"
جونگ کوک و تهیون سلام می کنند
جونگ کوک بعد از سلام کردن توضیح میدهد:"نه اون دوستم نیست.راستش داستانش طولانیه...بشینیم توضیح بدم؟"
آنها پشت میز کم ارتفاع می نشینند.
جونگ کوک خواست حرف بزند،اما تهیون قبل از او خودش را معرفی میکند.
"خب...من کیم تهیون..."
ناگهان جیمین داد بلندی می زند و می گوید:"تهیون!خودتی؟!"
تهیون با می پرسد:"مثل اینکه من رو میشناسی...اسمت چیه؟"
جیمین با خنده ای از سر تعجب می گوید:"یعنی نشناختیم؟"
بقیه با تعجب فقط به آن دو زل زده بودند.
_من جیمینم!پارک جیمین،توی پرورشگاه دوستای صمیمی بودیم!
تهیون که سعی می کرد واکنش نشان بدهد اما موفق نشد،فقط می گوید:"یادم اومد...اما توی ۱۵ سالگی یه خانواده تو رو به فرزند خوندگی گرفتن"
جیمین می پرسد:"اوه،آره.خانواده ای تورو به فرزند خوردگی قبول نکردن؟"
تهیون بدون هیچ حالتی می گوید:"نه."
_متاسفم...از یتیم خونه چه خبر؟
جیمین بعد کمی مکث با پوزخند می گوید:"آجوشیت حالش خوبه؟"
تهیون پاسخ می دهد:"باید همه چیز رو الان توضیح بدم...پس بعد از معرفی بقیه شروع کنیم،نمی دونم اما یه حسی بهم میگه شما هم باید شریک این ماجرا بشید"
داستان خوبه؟با شروع مدارس فعالیتم کم میشه...آره
اما مشکلی نیست بازم پست می زارم،شاید کمتر...بیخیال!♡♡♡
۱.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.