موسیقی عشق P5
ویو رز
هردومون داشتیم به خلافکاری که بیهوش و با دستای بسته که به صندلی بسته بودیم نگاه میکردیم...بیشتر داشتیم به این فکر می کردیم که باهاش چیکار کنیم...
رز:خب حالا با این مهمون ناخونده چیکارد باید کنیم؟
کوک:به نظرم اول بزار ماسکشو برداریم
رز:خب پس من برش می دارم
که کوک دستمو محکم گرفت
کوک:نه خطرناکه...اگه خودشو زده باشه به خواب و تو این فاصله طناب رو با چاقویی که ممکنه تو جیبش بوده باشه باز کرده و بعد همون موقع با همون چاقو بهت اسیب بزنه چی!؟!؟
رز:باشه...خیل خب اروم باش...هر چی تو بگی(خنده)
ویو کوک
نمی دونم ولی از بعد اون حادثه دیگه هیچ وقت برای کسی نگران نشده بودم...اگر هم شده تا این حد نبوده...نمی دونم ولی این حجم از حس مسئولیت برای مراقبت از اون دست خودم نبود....اون برام مثل یه شمع هست که من حاظرم هر کاری برای روشن نگه داشتنش انجام بدم...
کوک:برو عقب خطرناکه
رز:باشه
کوک:خیل خب
ماسکشو برداشتم...هع..اره...همون یاروی توی پارکینک بود
به خاطر این بشر الان باید برق قطع باشه که بخاری برقی هم کار نکنه و بعد رز سردش بشه......وای من دارم چی میگم؟
کوک:یه چیزی بگم قبول می کنی؟
رز:بستگی داره
کوک:ببین ما این یارو رو شب اینجا نگه می داریم و تو یه امشب میای خونه ی من....ببین من خونم دو تا اتاق داره...
رز:مشکلی نیست موافقم به هر حال اگر می خواستیم این یارو رو بیاریم خونه شما حبس کنیم ممکنه تو راه فرار کنه
کوک:ممنون...خوبه که درک می کنید
رز:یه چیزی بگم مسخرم نمی کنید؟
کوک:نه...برای چی؟
رز:نمی دونم ولی احساس می کنم کاراتون مثل پلیساست(با خنده)
کوک:خب..... تو اینطور فک می کنی؟
رز:بله
کمی مکث کردم
کوک:به نظرت نمریم زود تر بخوابیم؟
رز:اوه...بله درسته
رفتیم خونه من و اون رو به طرف اتاق راهنمایی کردم...در واقع اون اتاق تهیونگ بود ولی خب اون امشب به لطف من خونه ی خودش بود
پرش زمانی به صبح
ویو تهیونگ
دیشب کوک حالش خیلی بد تر از قبل بود....تصمیم گرفتم برم یه سر بهش بزنم....رفتم کلید در رو انداختم
ته:هی کوووووک....پاشو خرگوش خابالوووو
رفتم تو اتاقم که لباسم رو عوض کنم تیشرتمو که در آوردم یکی سریع جیغ کشید منم تا رو روم رو برگردوندم نگاش کردم از تعجب داد زدم ولی نه از ترس....از تعجببببب....کوک من رو هم به زور ۲ ساعت بیشتر توی این خونه نمی تونه تحمل کنه بعد چجوری یه نفر رو ...اونم یه دختررر...شب تو خونش راه دادهههه.......و..ولی چرا دستش رو روی چشماش گذاشته؟......واییی شت من لختمممم...زود سریع دوباره تیشرتمو پوشیدم
کوک:اینجا چه خ.....تهیونگ تو اینجا چیکار می کنی؟
رز:واییی کووووک خلافکارهههه بریم ببینیم بیدار شده یا نه
ویو کوک
رز با اینکه هنوز تازه از خواب بیدار شده بود پر انرژی بود....ولی وقتیکه از اتاق رفت بیرون از موهای در هم ریختش یه لحظه خندم گرفت ولی تا تهیونگ فهمید جعمش کردم
ته:کووووکک...تو خندیدی؟؟؟!!!(با خوشحالی)
کوک:شاید چشمات اتصالی کرده اشتباهی دیدی
سریع رفتم دنبال رز که هم از دستش در برم و هم برم سراغ اون یارو که ته دستمو گرفت
ته:وایسا....باید همه چی رو برام توضیح بدی!
کوک:بعدا سیر تا پیازش رو برات میگم فعلا اگه می خوای دنبالم بیا
اگر غلط املایی بود دیگه به بزرگی خودتون ببخشید
ولییییی
لاااااااییییککک کککنننییییددددد❤.....
با سپاس..تنکیووو...باییی🙂❤
هردومون داشتیم به خلافکاری که بیهوش و با دستای بسته که به صندلی بسته بودیم نگاه میکردیم...بیشتر داشتیم به این فکر می کردیم که باهاش چیکار کنیم...
رز:خب حالا با این مهمون ناخونده چیکارد باید کنیم؟
کوک:به نظرم اول بزار ماسکشو برداریم
رز:خب پس من برش می دارم
که کوک دستمو محکم گرفت
کوک:نه خطرناکه...اگه خودشو زده باشه به خواب و تو این فاصله طناب رو با چاقویی که ممکنه تو جیبش بوده باشه باز کرده و بعد همون موقع با همون چاقو بهت اسیب بزنه چی!؟!؟
رز:باشه...خیل خب اروم باش...هر چی تو بگی(خنده)
ویو کوک
نمی دونم ولی از بعد اون حادثه دیگه هیچ وقت برای کسی نگران نشده بودم...اگر هم شده تا این حد نبوده...نمی دونم ولی این حجم از حس مسئولیت برای مراقبت از اون دست خودم نبود....اون برام مثل یه شمع هست که من حاظرم هر کاری برای روشن نگه داشتنش انجام بدم...
کوک:برو عقب خطرناکه
رز:باشه
کوک:خیل خب
ماسکشو برداشتم...هع..اره...همون یاروی توی پارکینک بود
به خاطر این بشر الان باید برق قطع باشه که بخاری برقی هم کار نکنه و بعد رز سردش بشه......وای من دارم چی میگم؟
کوک:یه چیزی بگم قبول می کنی؟
رز:بستگی داره
کوک:ببین ما این یارو رو شب اینجا نگه می داریم و تو یه امشب میای خونه ی من....ببین من خونم دو تا اتاق داره...
رز:مشکلی نیست موافقم به هر حال اگر می خواستیم این یارو رو بیاریم خونه شما حبس کنیم ممکنه تو راه فرار کنه
کوک:ممنون...خوبه که درک می کنید
رز:یه چیزی بگم مسخرم نمی کنید؟
کوک:نه...برای چی؟
رز:نمی دونم ولی احساس می کنم کاراتون مثل پلیساست(با خنده)
کوک:خب..... تو اینطور فک می کنی؟
رز:بله
کمی مکث کردم
کوک:به نظرت نمریم زود تر بخوابیم؟
رز:اوه...بله درسته
رفتیم خونه من و اون رو به طرف اتاق راهنمایی کردم...در واقع اون اتاق تهیونگ بود ولی خب اون امشب به لطف من خونه ی خودش بود
پرش زمانی به صبح
ویو تهیونگ
دیشب کوک حالش خیلی بد تر از قبل بود....تصمیم گرفتم برم یه سر بهش بزنم....رفتم کلید در رو انداختم
ته:هی کوووووک....پاشو خرگوش خابالوووو
رفتم تو اتاقم که لباسم رو عوض کنم تیشرتمو که در آوردم یکی سریع جیغ کشید منم تا رو روم رو برگردوندم نگاش کردم از تعجب داد زدم ولی نه از ترس....از تعجببببب....کوک من رو هم به زور ۲ ساعت بیشتر توی این خونه نمی تونه تحمل کنه بعد چجوری یه نفر رو ...اونم یه دختررر...شب تو خونش راه دادهههه.......و..ولی چرا دستش رو روی چشماش گذاشته؟......واییی شت من لختمممم...زود سریع دوباره تیشرتمو پوشیدم
کوک:اینجا چه خ.....تهیونگ تو اینجا چیکار می کنی؟
رز:واییی کووووک خلافکارهههه بریم ببینیم بیدار شده یا نه
ویو کوک
رز با اینکه هنوز تازه از خواب بیدار شده بود پر انرژی بود....ولی وقتیکه از اتاق رفت بیرون از موهای در هم ریختش یه لحظه خندم گرفت ولی تا تهیونگ فهمید جعمش کردم
ته:کووووکک...تو خندیدی؟؟؟!!!(با خوشحالی)
کوک:شاید چشمات اتصالی کرده اشتباهی دیدی
سریع رفتم دنبال رز که هم از دستش در برم و هم برم سراغ اون یارو که ته دستمو گرفت
ته:وایسا....باید همه چی رو برام توضیح بدی!
کوک:بعدا سیر تا پیازش رو برات میگم فعلا اگه می خوای دنبالم بیا
اگر غلط املایی بود دیگه به بزرگی خودتون ببخشید
ولییییی
لاااااااییییککک کککنننییییددددد❤.....
با سپاس..تنکیووو...باییی🙂❤
۳.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.