-پارت:۵-
ادامه:
دستشو به کمرم کشید لبامو بهم فشار دادم تا جلوی لرزش بدنم و بگیرم
دلم هُری ریخت
ا.ت:"خب غافلگیری دیگه ایی برام نداری"
از بحث دوری کردم و مانع انجام حرکت بعدیش شدم
خجالت میکشیدم خیلی زیاد از هرچیزی حتی از شنای ساحل
حتی از بادی که میومد و باعث میشد لباسم بالا پایین شه و حس کنم چیزی ازم پیداست
نفسم بند اومد و شکمم بالا پایین میشد
داغی شدیدی رویه گونه هام حس کردم و هرلحظه انتظار داشتم از کنترل خارج بشم
جونگکوک:"خب چرا ، دوست داری کدومش و اول نشونت بدم؟"
لبخندی زد که ضربان قلبم بیشتر میکرد
جونگکوک:"حالا که از خجالت خشکت زده .. بزار خودم اولیش و نشونت بدم"
پایین تر اومد ، ابراز محبت گرمی بهم کرد
وقتی ازم جداشد
بغلم کرد
وقتی بغلم کرد
حس کردم بیهوش شدم و پاهامو بهم نزدیک کردم.
توی ماشین نشستیم
من تا زمانی که دور ماشین چرخ زد و روی صندلی خودش نشست
فقط مات و مبهوت بودم
تویه راه سکوت کرده بودم و حتی نمیتونستم بهش نگاه کنم
دستمو رو صورتم گذاشته بودم و سعی میکردم رون پاهام و که تویه دستش بود بیرون بکشم
ضربان قلبم بدنم و به حرکت درمیورد و سینم داشت منفجر میشد
وقتی بالاخره سرم و بالا اوردم دیدم جلویه ساختمون وایستاده
ا.ت:"چی .. مگه نرفتی خونه ..."
ابرویی بالا انداخت
احساس ترس به خجالتم اضافه شد
همراهش از ماشین پیاده شدم
از در وارد شدم و از آسانسور بیرون اومدم و داخل خونش شدم
دنیا جلویه چشمام سیاه و سفید میشد
جونگکوک:"خیله خب.."
با آرامش خاصی حرف میزد
کتش رو دراورد و دستاشو تو جیبش کرد و همینطور رویه دسته ی مبل جلویه من نشست
خیلی سعی داشتم برندازش نکنم برای همین لبمو گزیدم
جونگکوک:"آماده ایی..؟ برای هیجان بعدی؟"
ا.ت:"ه،هیجان.."
اهومی کرد نفهمیدم منظورش چیه پس فقط سر تکون دادم
از رویه دسته ی مبل بلند شد آروم سمتم اومد و حرف های نامفهومی میزد
جونگکوک:"به اصطلاح ... آماده ایی برای من شی؟ .. ا.ت تو .. تو دیوونه ایی ... خیلی زیاد .. برای همین پیشت نمیتونم خودمو کنترل کنم"
کمرم به تیغه ی دیوار خورد دیوار وچنگ میزدم
دستش رویه دستام فرود اومد
جونگکوک:"چرا انقدر خجالت میکشی ... قراره با این خجالت برام بچه بیاری؟"
دست و پاهام سیخ تر شد چشمام و بستم و دوباره لبم و گزیدم
نفسش رو رویه صورتم حس میکردم که نزدیکترم میشد
فکم و رو هم فشار دادم و لبام و بیشتر بهم نزدیک کردم
اون ...
این داستان ادامه دارد ...
دیدین چه بچه خوبیم
عیشش😂
دستشو به کمرم کشید لبامو بهم فشار دادم تا جلوی لرزش بدنم و بگیرم
دلم هُری ریخت
ا.ت:"خب غافلگیری دیگه ایی برام نداری"
از بحث دوری کردم و مانع انجام حرکت بعدیش شدم
خجالت میکشیدم خیلی زیاد از هرچیزی حتی از شنای ساحل
حتی از بادی که میومد و باعث میشد لباسم بالا پایین شه و حس کنم چیزی ازم پیداست
نفسم بند اومد و شکمم بالا پایین میشد
داغی شدیدی رویه گونه هام حس کردم و هرلحظه انتظار داشتم از کنترل خارج بشم
جونگکوک:"خب چرا ، دوست داری کدومش و اول نشونت بدم؟"
لبخندی زد که ضربان قلبم بیشتر میکرد
جونگکوک:"حالا که از خجالت خشکت زده .. بزار خودم اولیش و نشونت بدم"
پایین تر اومد ، ابراز محبت گرمی بهم کرد
وقتی ازم جداشد
بغلم کرد
وقتی بغلم کرد
حس کردم بیهوش شدم و پاهامو بهم نزدیک کردم.
توی ماشین نشستیم
من تا زمانی که دور ماشین چرخ زد و روی صندلی خودش نشست
فقط مات و مبهوت بودم
تویه راه سکوت کرده بودم و حتی نمیتونستم بهش نگاه کنم
دستمو رو صورتم گذاشته بودم و سعی میکردم رون پاهام و که تویه دستش بود بیرون بکشم
ضربان قلبم بدنم و به حرکت درمیورد و سینم داشت منفجر میشد
وقتی بالاخره سرم و بالا اوردم دیدم جلویه ساختمون وایستاده
ا.ت:"چی .. مگه نرفتی خونه ..."
ابرویی بالا انداخت
احساس ترس به خجالتم اضافه شد
همراهش از ماشین پیاده شدم
از در وارد شدم و از آسانسور بیرون اومدم و داخل خونش شدم
دنیا جلویه چشمام سیاه و سفید میشد
جونگکوک:"خیله خب.."
با آرامش خاصی حرف میزد
کتش رو دراورد و دستاشو تو جیبش کرد و همینطور رویه دسته ی مبل جلویه من نشست
خیلی سعی داشتم برندازش نکنم برای همین لبمو گزیدم
جونگکوک:"آماده ایی..؟ برای هیجان بعدی؟"
ا.ت:"ه،هیجان.."
اهومی کرد نفهمیدم منظورش چیه پس فقط سر تکون دادم
از رویه دسته ی مبل بلند شد آروم سمتم اومد و حرف های نامفهومی میزد
جونگکوک:"به اصطلاح ... آماده ایی برای من شی؟ .. ا.ت تو .. تو دیوونه ایی ... خیلی زیاد .. برای همین پیشت نمیتونم خودمو کنترل کنم"
کمرم به تیغه ی دیوار خورد دیوار وچنگ میزدم
دستش رویه دستام فرود اومد
جونگکوک:"چرا انقدر خجالت میکشی ... قراره با این خجالت برام بچه بیاری؟"
دست و پاهام سیخ تر شد چشمام و بستم و دوباره لبم و گزیدم
نفسش رو رویه صورتم حس میکردم که نزدیکترم میشد
فکم و رو هم فشار دادم و لبام و بیشتر بهم نزدیک کردم
اون ...
این داستان ادامه دارد ...
دیدین چه بچه خوبیم
عیشش😂
۳۲.۳k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.