P1
P1
شخصیت ها
کوک قد ۱.۸۰ سن ۲۶ خشن جذاب سرد مافیا
لیا قد ۱.۶۶ سن ۱۹ کیوت مهربون زود گریه میکنه خدمتکار
دوباره از خواب پاشدم اما دلم میخواست بمیرم من تو یه عمارت خدمتکارم
همیشه کتکم میزد حرسشو رو من خالی میکرد تازه بدنم کبودیاش رفته بود
کایلی(اونم خدمتکار عمارت هست از لیا متنفره):برای ارباب قهوشو ببر(با حرس)
لیا: باشه بده من
ارباب میتونم بیام داخل
کوک: بیا(سرد)
لیا: بفرمایید
داشتم از اتاق میرفتم که اون گفت ساعت ۱۹ برم تو اتاقش تا یه موضوعی رو بهم بگه
رفتم بیرون ارباب به همه خدمتکارا یه اتاق ۲ متری داده بود
من رفتم تو همون اتاق خودم خوابیدم بیدار شدم دیدم ساعت ۱۹ هست دویدم سمت اتاق ارباب
تق تق
کوک: بیا تو
لیا: چیکارم داشتید ارباب
کوک: قراره از این به بعد خدمتکار شخصیم باشی
لیا: هوم باشه
حالا برو
رفتم تو آشپزخونه که کایلی یه شیشه رو دستم شکوند که باعث خونریزی دستم شد
گریم در اومد که ارباب اومد پایین چه غلتی میکنید خدمتکارا گفتن که کایلی اون کارو کرد اربابم گفت که کایلی اخراجه
اون یکی دست منو محکم گرفت برد تو اتاق خودش پانسمان کرد سرم پایین بود چونمو گرفت برد بالا تا صورتمو ببینه
کوک: دیگه گریه نکن
لیا: چ.چ.چشم
یهو بغلم کرد از بس خوابم میومد تو بغلش سریع خوابم برد
کوک ویو
با مرتب شدن نفساش فهمیدم خوابیده
روی تختم گذاشتمش موهاشو نوازش کردم
چجوری منو عاشق خودت کردی
رفتم شرکت که مدیر شرکت که بابام میشه گفت تو باید ازدواج کنی و یه وارث برای شرکت بیاری
عصبانی رفتم عمارت و دیدم لیا هنوز خوابه
بیدار که شد بهش باید بگم که.......
شرط نداره
یدفه ای به ذهنم رسید بنویسم حیح
شخصیت ها
کوک قد ۱.۸۰ سن ۲۶ خشن جذاب سرد مافیا
لیا قد ۱.۶۶ سن ۱۹ کیوت مهربون زود گریه میکنه خدمتکار
دوباره از خواب پاشدم اما دلم میخواست بمیرم من تو یه عمارت خدمتکارم
همیشه کتکم میزد حرسشو رو من خالی میکرد تازه بدنم کبودیاش رفته بود
کایلی(اونم خدمتکار عمارت هست از لیا متنفره):برای ارباب قهوشو ببر(با حرس)
لیا: باشه بده من
ارباب میتونم بیام داخل
کوک: بیا(سرد)
لیا: بفرمایید
داشتم از اتاق میرفتم که اون گفت ساعت ۱۹ برم تو اتاقش تا یه موضوعی رو بهم بگه
رفتم بیرون ارباب به همه خدمتکارا یه اتاق ۲ متری داده بود
من رفتم تو همون اتاق خودم خوابیدم بیدار شدم دیدم ساعت ۱۹ هست دویدم سمت اتاق ارباب
تق تق
کوک: بیا تو
لیا: چیکارم داشتید ارباب
کوک: قراره از این به بعد خدمتکار شخصیم باشی
لیا: هوم باشه
حالا برو
رفتم تو آشپزخونه که کایلی یه شیشه رو دستم شکوند که باعث خونریزی دستم شد
گریم در اومد که ارباب اومد پایین چه غلتی میکنید خدمتکارا گفتن که کایلی اون کارو کرد اربابم گفت که کایلی اخراجه
اون یکی دست منو محکم گرفت برد تو اتاق خودش پانسمان کرد سرم پایین بود چونمو گرفت برد بالا تا صورتمو ببینه
کوک: دیگه گریه نکن
لیا: چ.چ.چشم
یهو بغلم کرد از بس خوابم میومد تو بغلش سریع خوابم برد
کوک ویو
با مرتب شدن نفساش فهمیدم خوابیده
روی تختم گذاشتمش موهاشو نوازش کردم
چجوری منو عاشق خودت کردی
رفتم شرکت که مدیر شرکت که بابام میشه گفت تو باید ازدواج کنی و یه وارث برای شرکت بیاری
عصبانی رفتم عمارت و دیدم لیا هنوز خوابه
بیدار که شد بهش باید بگم که.......
شرط نداره
یدفه ای به ذهنم رسید بنویسم حیح
۷.۵k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.