پارت11
***
پاستا آماده اس
سوبین و یونجون با شنیدن صدای سویون از اتاق خارج شدند
یونجون هنوز از حرفی که به سوبین زده بود پشیمون بود و خجالت میکشید سرش رو بالا بگیره
سوبین:به به...چه بوی خوبی میاد
یونجون سرش رو پایین انداخته بود ولی سوبین دست اون رو گرفت و صورت یونجون رو به سمت خودش گرفت:میشه خجالت نکشی؟(با لبخند کوچیک)
یونجون سرخ شد:ب...باشه چشم
سویون همون موقع جفت پا پرید وسط:نکنه میخواید از گشنگی غش کنید؟بیاید دیگه
اونا دور میز ناهار خوری توی آشپزخونه نشستند
گوشی یونجون زنگ خورد:مامانمه
سوبین:خب جواب بده شاید نگرانه
یونجون جواب داد:سلام مامان
مامان یونجون:سلام...کجایی؟دارم از نگرانی میمیرم(با گریه)
یونجون:مامان آروم باش ...من خونه ی دوستمم
مامان یونجون که فهمید پسرش کجاست آروم شد و قطع کرد
پاستا آماده اس
سوبین و یونجون با شنیدن صدای سویون از اتاق خارج شدند
یونجون هنوز از حرفی که به سوبین زده بود پشیمون بود و خجالت میکشید سرش رو بالا بگیره
سوبین:به به...چه بوی خوبی میاد
یونجون سرش رو پایین انداخته بود ولی سوبین دست اون رو گرفت و صورت یونجون رو به سمت خودش گرفت:میشه خجالت نکشی؟(با لبخند کوچیک)
یونجون سرخ شد:ب...باشه چشم
سویون همون موقع جفت پا پرید وسط:نکنه میخواید از گشنگی غش کنید؟بیاید دیگه
اونا دور میز ناهار خوری توی آشپزخونه نشستند
گوشی یونجون زنگ خورد:مامانمه
سوبین:خب جواب بده شاید نگرانه
یونجون جواب داد:سلام مامان
مامان یونجون:سلام...کجایی؟دارم از نگرانی میمیرم(با گریه)
یونجون:مامان آروم باش ...من خونه ی دوستمم
مامان یونجون که فهمید پسرش کجاست آروم شد و قطع کرد
۲۴
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.