Part 22
سانی رو گرفتم گذاشتم رو دوشم
سانی:چیکار میکنی مرتیکه ولم کن(همینجوری که داره مشت میزنع به کمرش)
کوک:خیلی وول میخوری
سانی:هوی الاغ بزارم زمین میگم
کوک:من که چیزی نشنیدم
سانی:میگم بزارم زمین
کوک:منم نمیزارم (سانی رو گذاشت تو ماشین خودش هم سوار شد)
سانی:کجا میبری منو؟
کوک:......
سانی:با توام
کوک:......
ایرین: گفتم چیکار داری میکنی که یونگی اومد جلو انگشتشو گذاشت رو لبم و خمار زل زده بود بهم
یونگی: هیش ساکت شو
ایرین: یونگی هعی داشت بهم نزدیک تر میشد و من عقب عقب میرفتم که یهو پام خورد و افتادم رو تخت و یونگی خیمه زد روم خمار داشت نگام میکرد چندبار تکون خوردم و سعی کردم پاشم اما تاثیری نداشت نگاه یونگی رو لبام سقوط کرد داشتم بهش نگاه میکردم میخواست حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبام و نذاشت حرف بزنم و بوسه ارومی رو شروع کرد بعد چند دقیقا نفس کم اوردیم لباش و از لبام جدا کرد پاشدم دستشو گرفتم و به زور بلندش کردم انداختمش تو حموم و اب سرد و رو سرش باز کردم
یونگی: اه چیکار میکنی
ایرین: یه دوش بگیر الان مستی اب سرد شاید یکم سر حالت بیاره، اینو گفتم و در و بستم از حموم خارج شدم سرم داشت گیج میرفت رو تخت دراز کشیدم بعد چند مین دیدم یونگی داره صدام میکنه
یونگی: ایرین حوله رو بهم بده
ایرین: رفتم که حوله رو بهش بدم که منو کشید داخل حموم، ایی چیکار میکنی خیس شدم ولم کن مرتیکه بد مست اه زشته نکن تو هیچی تنت نیست، سعی کردم برم بیرون اما تاثیری نداشت یونگی کمرمو گرفت و به خودش نزدیک کرد و لباشو گذاشت رو لبام نمیدونم چرا ولی منم همراهیش کردم اروم اروم بند لباسمو باز کرد منم کمکش کردم دوش بگیره تا حالش اوکی شه یکم
(👿👿)
از حموم امدیم بیرون سرم هنوز داشت گیج میرفت یونگی خان انگار هنوز مستیش نپریده بود لباسامو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم یونگی هم موهاش خشک کرد یه شرتک پوشید و اومد کنارم دراز کشید، مرتیکه چرا تیشرتتو نپوشیدی
یونگی: نمیخوام
ایرین: چشمامو بستم که بخوابم که یونگی منو کشید تو بغلش، هوشش مردک چیکار میکنی
یونگی: هیش هیچی نگو بزار بخوابم
ایرین: از خستگی ناچار تو بغل یونگی خوابیدم
سانی:چیکار میکنی مرتیکه ولم کن(همینجوری که داره مشت میزنع به کمرش)
کوک:خیلی وول میخوری
سانی:هوی الاغ بزارم زمین میگم
کوک:من که چیزی نشنیدم
سانی:میگم بزارم زمین
کوک:منم نمیزارم (سانی رو گذاشت تو ماشین خودش هم سوار شد)
سانی:کجا میبری منو؟
کوک:......
سانی:با توام
کوک:......
ایرین: گفتم چیکار داری میکنی که یونگی اومد جلو انگشتشو گذاشت رو لبم و خمار زل زده بود بهم
یونگی: هیش ساکت شو
ایرین: یونگی هعی داشت بهم نزدیک تر میشد و من عقب عقب میرفتم که یهو پام خورد و افتادم رو تخت و یونگی خیمه زد روم خمار داشت نگام میکرد چندبار تکون خوردم و سعی کردم پاشم اما تاثیری نداشت نگاه یونگی رو لبام سقوط کرد داشتم بهش نگاه میکردم میخواست حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبام و نذاشت حرف بزنم و بوسه ارومی رو شروع کرد بعد چند دقیقا نفس کم اوردیم لباش و از لبام جدا کرد پاشدم دستشو گرفتم و به زور بلندش کردم انداختمش تو حموم و اب سرد و رو سرش باز کردم
یونگی: اه چیکار میکنی
ایرین: یه دوش بگیر الان مستی اب سرد شاید یکم سر حالت بیاره، اینو گفتم و در و بستم از حموم خارج شدم سرم داشت گیج میرفت رو تخت دراز کشیدم بعد چند مین دیدم یونگی داره صدام میکنه
یونگی: ایرین حوله رو بهم بده
ایرین: رفتم که حوله رو بهش بدم که منو کشید داخل حموم، ایی چیکار میکنی خیس شدم ولم کن مرتیکه بد مست اه زشته نکن تو هیچی تنت نیست، سعی کردم برم بیرون اما تاثیری نداشت یونگی کمرمو گرفت و به خودش نزدیک کرد و لباشو گذاشت رو لبام نمیدونم چرا ولی منم همراهیش کردم اروم اروم بند لباسمو باز کرد منم کمکش کردم دوش بگیره تا حالش اوکی شه یکم
(👿👿)
از حموم امدیم بیرون سرم هنوز داشت گیج میرفت یونگی خان انگار هنوز مستیش نپریده بود لباسامو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم یونگی هم موهاش خشک کرد یه شرتک پوشید و اومد کنارم دراز کشید، مرتیکه چرا تیشرتتو نپوشیدی
یونگی: نمیخوام
ایرین: چشمامو بستم که بخوابم که یونگی منو کشید تو بغلش، هوشش مردک چیکار میکنی
یونگی: هیش هیچی نگو بزار بخوابم
ایرین: از خستگی ناچار تو بغل یونگی خوابیدم
۱۱.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.