عاشق خسته ( پارت ۵۵ )
جیمین : بگو و برو
تهیونگ : اون عکسی که از من و یونا بود جیهوپ فرستاده برات...اون عکس فتوشاپ بوده جیمین
جیمین : چی میگی ، جیهوپ؟ چرا باید این کارو بکنه
تهیونگ : بعداً برات تعریف میکنم ولی اول برو سراغ یونا
جیمین : من میرم ، حواست به جینا باشه زود برمیگردم
تهیونگ : برو موفق باشی
جیمین : اول رفتم خونه مجردی یونا چون بیشتر اوقات میره اونجا ولی کسی خونه نبود
رفتم خونه ی عموم ، ازش در مورد یونا پرسیدم ،گفت یونا افسردگی گرفته و رفته سوئد ، وقتی اینو گفت یه پارچ آب یخ ریختن رو سرم ، یخ کرده بودم و نمیدونستم باید چی بگم
جیمین : عمو میشه آدرس خونش توی سوئدو بهم بدید ؟
پدر یونا : آره...برات اس ام اس میکنم
جیمین: مرسی من دیگه برم.....
با دستای خودم یونا رو از زندگیم انداختم بیرون ، چقدر احمق بودم که ثانیه ای تصمیم گرفتم و یونا رو از خودم روندم
ولی باید براش جبران کنم اونم همین امروز
یه بلیط گرفتم برای سوئد ، توی هواپیما بود بودم ، عمو ادرسو برام فرستاد ولی باید گوشیمو خاموش میکردم ، تو تمام مسیر داشتم به این فک میکردم که وقتی یونا رو دیدم بهش چی بگم....الان دیگه باهم مساوی شدیم ، هم یونا منو از خودش روند هم من یونا رو.....بیخیال تفکراتم شدم و خوابیدم
مهماندار : آقا.....آقا
جیمین : بله ( خوابآلود )
مهماندار : همه ی مسافرا رفتن ، فقط شما تو هواپیما موندید
جیمین : الان میرم.....
اول رفتم سمت هتلم، دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم ، بعدش رفتم سمت ساحل ، غروب آفتاب تو ساحل سوئد خیلی معروفه پس رفتم اونجا و غروب آفتاب و نگاه میکردم
همینطور که به جلو نگاه میکردم متوجه شدم یکی پشتم ایستاده چون سایش تو آفتاب معلوم بود
برگشتم و نگاش کردم ، اون یونا بود خود یونا بود ولی خیلی عوض شده بود ، از قبل لاغر تر شده بود و زیر چشاش گود افتاده بود
جیمین : یونا خودتی
یونا : چرا اومدی اینجا
جیمین : یونا من واقعا متاسفم ، بابت رفتاری که داشتم واقعا شرمندم
یونا : گفتم چرا اومدی اینجا ، مگه قرار نبود پای حرفی که زدی وایسی؟ الان تو فهمیدی اشتباه کردی و اومدی برای عذر خواهی ؟ من اون روز توی بیمارستان بهت گفتم پای عواقب کارت وایسا و توعم قبول کردی
جیمین : میدونم یونا ولی باید باهام بیای ، منو تو عاشق همیم
یونا : جیمین عشقی که اعتماد به طرف مقابل نداشته باشه عشق نیست
جیمین : یونا لطفاً این کارو باهام نکن
یونا : جیمین چطور به خودت اجازه دادی و به من گفتی هرزه....ها؟
فک میکنی هرکاری که میکنی درسته ، هرچی که میگی درسته ولی اشتباه میکنی ، تو یه مافیایی آره ولی همه کارات درست نیست
جیمین : یونا بسه
یونا : جیمین من دیگه گول نمیخورم، نمیخوام همه ی زندگیمو با بی اعتمادی بگذرونم
جیمین : یونا تو هیچی نمیدونی
یونا:....
تهیونگ : اون عکسی که از من و یونا بود جیهوپ فرستاده برات...اون عکس فتوشاپ بوده جیمین
جیمین : چی میگی ، جیهوپ؟ چرا باید این کارو بکنه
تهیونگ : بعداً برات تعریف میکنم ولی اول برو سراغ یونا
جیمین : من میرم ، حواست به جینا باشه زود برمیگردم
تهیونگ : برو موفق باشی
جیمین : اول رفتم خونه مجردی یونا چون بیشتر اوقات میره اونجا ولی کسی خونه نبود
رفتم خونه ی عموم ، ازش در مورد یونا پرسیدم ،گفت یونا افسردگی گرفته و رفته سوئد ، وقتی اینو گفت یه پارچ آب یخ ریختن رو سرم ، یخ کرده بودم و نمیدونستم باید چی بگم
جیمین : عمو میشه آدرس خونش توی سوئدو بهم بدید ؟
پدر یونا : آره...برات اس ام اس میکنم
جیمین: مرسی من دیگه برم.....
با دستای خودم یونا رو از زندگیم انداختم بیرون ، چقدر احمق بودم که ثانیه ای تصمیم گرفتم و یونا رو از خودم روندم
ولی باید براش جبران کنم اونم همین امروز
یه بلیط گرفتم برای سوئد ، توی هواپیما بود بودم ، عمو ادرسو برام فرستاد ولی باید گوشیمو خاموش میکردم ، تو تمام مسیر داشتم به این فک میکردم که وقتی یونا رو دیدم بهش چی بگم....الان دیگه باهم مساوی شدیم ، هم یونا منو از خودش روند هم من یونا رو.....بیخیال تفکراتم شدم و خوابیدم
مهماندار : آقا.....آقا
جیمین : بله ( خوابآلود )
مهماندار : همه ی مسافرا رفتن ، فقط شما تو هواپیما موندید
جیمین : الان میرم.....
اول رفتم سمت هتلم، دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم ، بعدش رفتم سمت ساحل ، غروب آفتاب تو ساحل سوئد خیلی معروفه پس رفتم اونجا و غروب آفتاب و نگاه میکردم
همینطور که به جلو نگاه میکردم متوجه شدم یکی پشتم ایستاده چون سایش تو آفتاب معلوم بود
برگشتم و نگاش کردم ، اون یونا بود خود یونا بود ولی خیلی عوض شده بود ، از قبل لاغر تر شده بود و زیر چشاش گود افتاده بود
جیمین : یونا خودتی
یونا : چرا اومدی اینجا
جیمین : یونا من واقعا متاسفم ، بابت رفتاری که داشتم واقعا شرمندم
یونا : گفتم چرا اومدی اینجا ، مگه قرار نبود پای حرفی که زدی وایسی؟ الان تو فهمیدی اشتباه کردی و اومدی برای عذر خواهی ؟ من اون روز توی بیمارستان بهت گفتم پای عواقب کارت وایسا و توعم قبول کردی
جیمین : میدونم یونا ولی باید باهام بیای ، منو تو عاشق همیم
یونا : جیمین عشقی که اعتماد به طرف مقابل نداشته باشه عشق نیست
جیمین : یونا لطفاً این کارو باهام نکن
یونا : جیمین چطور به خودت اجازه دادی و به من گفتی هرزه....ها؟
فک میکنی هرکاری که میکنی درسته ، هرچی که میگی درسته ولی اشتباه میکنی ، تو یه مافیایی آره ولی همه کارات درست نیست
جیمین : یونا بسه
یونا : جیمین من دیگه گول نمیخورم، نمیخوام همه ی زندگیمو با بی اعتمادی بگذرونم
جیمین : یونا تو هیچی نمیدونی
یونا:....
۱۶.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.