رمان عشق یا خانواده پارت ۴۰
" ویو ا/ت"
تهیونگ بم گفت جلو در مدرسه منتظرمه واسه همین خیلی سریع رفتم بیرون که ماشینش رو دیدم و زود سوار شدم
ا/ت:سلام
تهیونگ: سلام
ا/ت :تو چرا الان سر کار نیستی ؟
تهیونگ: اومدم دنبالت ،مامانم گفته بود که باهم بریم خونه اونا شام
ا/ت:شام ساعت الان ۴:۳۰عصره چطور تا بوسان بریم
تهیونگ :تا ساعت ۸بتید اونجا باشیم رسیدیم خونه برو لباسات رو عوض کن و چند دست هم لباس بردار بیا واسه من هم بردار
ا/ت:باشه
رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم و چند دست لباس واسه خودم و تهیونگ برداشتم و رفتم پایین
تهیونگ: بالاخره ساعت ۵:۳۰ شد کجایی
ا/ت:ببخشد
تهیونگ: بشین راه بیوفتیم
ا/ت:اوکی
"توی تهیونگ"
توی راه هیچ حرفی بین منو ا/ت ردو بدل نشد واسه همین شروع به حرف زدن کردم
تهیونگ: مدرسه چطور بود؟
ا/ت:عادی بود مثل همیشه
تهیونگ: اوهوممم اینکه خوبه
"ویو رسیدن به خونه"
تهیونگ: رسیدیم
ا/ت:آرع ولی چرا اینقدر استرس دارم ؟
تهیونگ: چون اولین بارته داری میای اینجا
ا/ت:درسته
تهیونگ: بریم داخل که مادرم پارم نکرده
ا/ت:ما که دست خالی هستیم اینجوری بد نیست؟
تهیونگ: من خریدم نگران نباش
ا/ت:باشه
ادامه دارد
تهیونگ بم گفت جلو در مدرسه منتظرمه واسه همین خیلی سریع رفتم بیرون که ماشینش رو دیدم و زود سوار شدم
ا/ت:سلام
تهیونگ: سلام
ا/ت :تو چرا الان سر کار نیستی ؟
تهیونگ: اومدم دنبالت ،مامانم گفته بود که باهم بریم خونه اونا شام
ا/ت:شام ساعت الان ۴:۳۰عصره چطور تا بوسان بریم
تهیونگ :تا ساعت ۸بتید اونجا باشیم رسیدیم خونه برو لباسات رو عوض کن و چند دست هم لباس بردار بیا واسه من هم بردار
ا/ت:باشه
رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم و چند دست لباس واسه خودم و تهیونگ برداشتم و رفتم پایین
تهیونگ: بالاخره ساعت ۵:۳۰ شد کجایی
ا/ت:ببخشد
تهیونگ: بشین راه بیوفتیم
ا/ت:اوکی
"توی تهیونگ"
توی راه هیچ حرفی بین منو ا/ت ردو بدل نشد واسه همین شروع به حرف زدن کردم
تهیونگ: مدرسه چطور بود؟
ا/ت:عادی بود مثل همیشه
تهیونگ: اوهوممم اینکه خوبه
"ویو رسیدن به خونه"
تهیونگ: رسیدیم
ا/ت:آرع ولی چرا اینقدر استرس دارم ؟
تهیونگ: چون اولین بارته داری میای اینجا
ا/ت:درسته
تهیونگ: بریم داخل که مادرم پارم نکرده
ا/ت:ما که دست خالی هستیم اینجوری بد نیست؟
تهیونگ: من خریدم نگران نباش
ا/ت:باشه
ادامه دارد
۱۳.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.