هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۱۴
۱ شب اتاق جیمین
جیمین و کوک بالاخره تونسته بودن یونا رو بخوابونن اخه یه دختر ۱۲ ساله چرااا انقدر انرژی داشت البته اینکه کلافه شده بودن هم شکی نبود کوک با خوشحالی به جیمین نگاه کرد
$خوابید؟
جیمین از سر ذوق میخواست جیغ بزنه که کوک جلوشو گرفت و با کلافگی گفت
ـنمیخوای که دوباره کلافه شی؟ واقعا حال ندارم دوباره برای خوابوندنش به هر سازی که میخواد برقصم
جیمین سریع سرش رو بالا وپایین کرد به ارومی از دختر فاصله گرفت و کوک لحافی رو روش انداخت و هر دو با خاموش کردن چراغ از اتاق خارج شدن و به دور ترین اتاق یعنی اتاق نامی رفتن تا جلسه رو شروع کنن پسرا با دیدن قیافه کوک وجیمین که خستگی از سر و روشون میبارید به خنده افتادن کوک غرید
$نخندین نوبت شمام میشه وقتی مجبور شدین برقصین میفهمین
= ارامشتو حفظ کن برادر
همه سکوت کردن و سر جاهاشون نشستن یونگی هم که بی تعارف دراز کشیده بود نامجون شروع کرد
×میدونم این اولین باریه که بدون داشتن ماموریتی جلسه میزارم اما باید در مورد یونا چیزی بگم
نامجون به همه چهره های توی اتاق نگاهی انداخت و ادامه داد
×امروز که جانی اون قرار داد فرانک رو فرستاد گفت این قرار داد واسه سه سال پیشه و اخرین قرار داد کاریشه ولی وقتی یونا نشست گفت که این نامه کامل تغییر کرده و اصلیه رو بهم گفت اما عجیب بود چون ریز به ریز قرار داد رو که مال سه سال پیش بود به یاد داشت و وقتی ازش پرسیدم چطوری این اتفاق افتاده چهرش مضطرب شد انگار نمیخواست یه چیزی رو بدونم واسه همین به سرعت اونجا رو ترک کرد من احساس میکنم که فرانک نمرده و هنوز زندست و یونا رو واسه ما جاسوس فرستاده ولی انگار یونگی نظریه ی دیگه ای داره
به یونگی نگا کرد و بهش اجازه حرف زدن داد
-خب درسته چون وقتی داخل بودم فرانک رو وسط عمارت دیدم که تیر خورده و مرده و کلی خون ازش رفته پس عمرا بتونه زنده باشه و مطمعنان یونا یه چیز دیگه رو داره مخفی میکنه که از همه مخفی می کرده حتی فرانک تاکید میکنم
جیمین با تعجب یه یونگی نگاه میکنه
=اخه چی رو میخواد مخفی کنه یه دختر ۱۲ ساله ؟
÷ هر چیزی میتونه باشه منم راز دارم
$ واقعا؟
همین طوری نظریه ها ودفاع های مخطلفی وسط اومد تا اینکه جلسه به پایان رسید و همه به اتاقاشون برگشتن با کلی شک و تردید
بعد از ظهر *
پارت ۱۴
۱ شب اتاق جیمین
جیمین و کوک بالاخره تونسته بودن یونا رو بخوابونن اخه یه دختر ۱۲ ساله چرااا انقدر انرژی داشت البته اینکه کلافه شده بودن هم شکی نبود کوک با خوشحالی به جیمین نگاه کرد
$خوابید؟
جیمین از سر ذوق میخواست جیغ بزنه که کوک جلوشو گرفت و با کلافگی گفت
ـنمیخوای که دوباره کلافه شی؟ واقعا حال ندارم دوباره برای خوابوندنش به هر سازی که میخواد برقصم
جیمین سریع سرش رو بالا وپایین کرد به ارومی از دختر فاصله گرفت و کوک لحافی رو روش انداخت و هر دو با خاموش کردن چراغ از اتاق خارج شدن و به دور ترین اتاق یعنی اتاق نامی رفتن تا جلسه رو شروع کنن پسرا با دیدن قیافه کوک وجیمین که خستگی از سر و روشون میبارید به خنده افتادن کوک غرید
$نخندین نوبت شمام میشه وقتی مجبور شدین برقصین میفهمین
= ارامشتو حفظ کن برادر
همه سکوت کردن و سر جاهاشون نشستن یونگی هم که بی تعارف دراز کشیده بود نامجون شروع کرد
×میدونم این اولین باریه که بدون داشتن ماموریتی جلسه میزارم اما باید در مورد یونا چیزی بگم
نامجون به همه چهره های توی اتاق نگاهی انداخت و ادامه داد
×امروز که جانی اون قرار داد فرانک رو فرستاد گفت این قرار داد واسه سه سال پیشه و اخرین قرار داد کاریشه ولی وقتی یونا نشست گفت که این نامه کامل تغییر کرده و اصلیه رو بهم گفت اما عجیب بود چون ریز به ریز قرار داد رو که مال سه سال پیش بود به یاد داشت و وقتی ازش پرسیدم چطوری این اتفاق افتاده چهرش مضطرب شد انگار نمیخواست یه چیزی رو بدونم واسه همین به سرعت اونجا رو ترک کرد من احساس میکنم که فرانک نمرده و هنوز زندست و یونا رو واسه ما جاسوس فرستاده ولی انگار یونگی نظریه ی دیگه ای داره
به یونگی نگا کرد و بهش اجازه حرف زدن داد
-خب درسته چون وقتی داخل بودم فرانک رو وسط عمارت دیدم که تیر خورده و مرده و کلی خون ازش رفته پس عمرا بتونه زنده باشه و مطمعنان یونا یه چیز دیگه رو داره مخفی میکنه که از همه مخفی می کرده حتی فرانک تاکید میکنم
جیمین با تعجب یه یونگی نگاه میکنه
=اخه چی رو میخواد مخفی کنه یه دختر ۱۲ ساله ؟
÷ هر چیزی میتونه باشه منم راز دارم
$ واقعا؟
همین طوری نظریه ها ودفاع های مخطلفی وسط اومد تا اینکه جلسه به پایان رسید و همه به اتاقاشون برگشتن با کلی شک و تردید
بعد از ظهر *
۱۳.۵k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.