چشمهاش را نگاه کنید چه در نمونهی رنگیشده چه در سیاه

چشم‌هاش را نگاه کنید. چه در نمونه‌ی رنگی‌شده، چه در سیاه و سفید. چیزی نزدیک به صد و نود و یک سال پیش آلن پو متولد شده. نویسنده و شاعری که هم نفرین شد، هم نفرین کرد. چندی پیش کتاب درجه‌اولی درباره‌اش درآمد به فارسی به نامِ «پو مردی که هرگز نخندید» نوشته‌ی یک نویسنده‌ی غول یعنی پیتر آکروید که شیفته‌ی پو‌ست. در این کتاب بیش از بسیاری از متونی که درباره‌اش درآمده به روایت روحِ آشفته و بدنِ بیمار و ذهنِ خلاق‌اش نزدیک شدم. القاب بسیاری دارد او. و افسانه‌هایی بیش‌تر. مخصوصن مرگ‌اش که ثبت شده چهل روز طول کشید. یک احتضارِ طولانی. این‌که آلن‌پو مدام بیدار می‌شده و از سایه‌ای روی دیوار سخن می‌گفته. الهام‌بخش داستایوفسکی جوان. آلن‌پو تیره‌گی روح انسان را کشف کرده بود. بخشی که بی‌نهایت هراس‌آلود به نظر می‌رسد و برای همین روایت‌های‌اش از این انسانِ پرشقاوت و گاه ابله کهنه نمی‌شود. او که سودایی‌ای تمام‌عیار بود بدن‌اش را نابود‌کرد در تندبادِ انواع فشارهای روحی و بیماری‌ها. می‌گویند در این بدن چندتکه مجموعه‌ای از بیماری از تصلب شرایین گرفته تا مشکلات حاد گوارش وجود داشت. خودش نیز غرق افیون و الکل. و در چهل ساله‌گی مُرد. با ده‌ها داستان شگفت و شعرهای‌اش. این عکس که احتمالن مشهورترین پرتره‌ی اوست همیشه افسون‌ام می‌کند. آن چشم‌های کم‌خوابِ گودافتاده چونانِ دو تکه زغالِ گداخته از نیمه‌ی اول قرن نوزدهم به ما می‌نگرد. شاید برای همین اهریمن‌شناسی‌اش بود که منشاء الهام بسیاری شد و طنین صدای‌اش شارل بودلر را در فرانسه مفتون خود کرد. آلن‌پو مدام نو و معاصر می‌شود. می‌گویند پدر رمانِ پلیسی یا دقیق‌تر معمایی‌ست. سازنده‌ی اولین کارآگاه تاریخ ادبیات به معنای امروزی‌اش. مردی که در رمان شگفتِ «سرگذشت آرتور گوردن‌پیم» از هولِ اقیانوس و وحشتِ دریا می‌نویسد. او معاصر است چون مدام بازخوانی می‌شود، انواع اقتباس‌های آزاد و غیرآزاد از آثارش انجام می‌شود و هر نسلی از نو کشف‌اش می‌کند. این چشم‌های سرخ از بی‌خوابی نمایش‌گرِ مردی‌ست که تنهایی مطلقی را درک‌کرد، مخصوصن بعد مرگ هم‌سرش. بی راه نیست اگر بگوییم که داستایفسکی با کشف پو روحِ رمان «جنایت و مکافات» را می‌سازد و هرمان ملویل شاگردِ خلف اوست. خواندن داستان‌های آلن‌پو هیچ‌گاه برای‌ام تکراری نمی‌شود انگار با بالارفتن سن داستان‌های او نیز رموز تازه‌تری از تیره‌گی و هراس زیستن به مخاطب می‌نمایانند. آن چشم‌های رنگی‌شده یا سیاه و سفید... چه فرقی می‌کند، مهم خود چشم‌ها هستند که ما را متصل می‌کنند مردی که شاهد شر بود و نفرینِ آن از پا درآوردَش
دیدگاه ها (۲۰)

بازگشتِ یک شاه‌کار به بازار کتابِ ایران. رمانی که به زعمِ من...

جان لوکاره برای چند نسل از ما چیزی بیش از یک نویسنده بود. دا...

فرورفته در کُت‌اش، پوست‌اش، خودش... صحنه‌ای پرتکرار در شهرها...

بی‌تردید یکی از عمیق‌ترین روایت‌هایی که خوانده‌ام تا امروز د...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

حواستان باشد !اینجا خیلی زود ، دیر می شود !جایی که همه چیز ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط